خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

تناسخ ها کیلویی چند؟!!!

برو بیزارم از عشقی

که حال بد به من میده

منم ولگرد شبگردی

که رسوایی به خود دیده


منم رسوای ولگردی

که شب تا صبح دلگیره

به وقت مردن و مرگ هم

مثه سگ پاچه میگیره


برو هیچی نگو جونم

بهارم رفت و نارنج نیست

تموم عطر دوستی مون

بجز درد و هزار رنج نیست


یه وقتایی میای عاشق

یه وقتایی  میای شاکی

دلت هر چی می خواد میگی

به این پاخورده ی  خاکی


دیگه حسی نموند واسم

تناسخ ها کیلویی چند

نه این دنیا، نه اون دنیا

دلم نیستش به هیچی بند


دیگه نیستم همون دختر

صبوری کرد و مغرور شد

مثه روزی که عشق اومد

عجولی کرد و  بد کور شد


حالا یه کور بی عشقم

یه  ولگرد ی که دل برده

مثه یه نعش جامونده

که با حرفات کتک خورده


میون  پیله ام سوختم

چی شد ابریشم نازم

عجیب پوسیده حال من

کجا موند بال پروازم



پاییز برگ ریز سال هیچ۰۰

فرحناز هرندی

#ترانه







دمدمی مزاج

پدرم بهمن و 

مادرم برف

چرا ابر بهار شدم 

نمیدانم

گاه آرام و عاشقانه

گاه رگباری و طوفانی

اما

بی بهانه دوستت دارم


ناز

دنیای زشت

کاش دنیا دوربرگردان داشت

بر میگشتم به دوران نوجوانی

میان همان حوض آبی که تقلا می کردم‌

برای زنده ماندن

کاش رها نمی کردم 

دستهای آب را که به پیکرم چسبیده بود

و جان را تاب می داد

لب فرو بسته و خاموش

می ماندم همان جا بی تقلا، بی تلاش

پلک ها را بر هم می نهادم  لبخند بر لب

به استقبال مرگ می شتافتم

کاش پا سست نکرده بودم بین ماندن و نماندن

زنده بودن و مردن

کاش نگاه مرگ را سنگین و غلیظ نمی دیدم

که امروز حریف روزمرگی  هایم نباشم

دارم قدم به قدم پیر می شوم

و آرام آرام می شکنم.

نه دریایم که با نسیمی نلرزم

نه کویر که با توفانی مقاوم بمانم

این روزها نمی توانم به دنیای اطرافم شکوهمند و زیبا بنگرم

خدایا مرا ببخش.


ناز

۱۷ شهریور قرن۰۰



کاش...

کاش
مژه های یک پلک بودیم
خواب می رسید
و ما
نرم در آغوش هم می افتادیم
خفتنش
حالی دیگر
آهنگی دیگر
به راه عطش
تنیده به هم

#فرحناز_هرندی_صبور

۵۲

علیرغم تمام نخواستن ها و تمایل نداشتن و  ترس و استرسی که این چند روز داشتم و روحیه ام  رو به شدت ضعیف کرده بود، امروز واکسن کره ای زدم، کم کم علائم درد دستم شروع شده.

بماند به یادگار

فوبیا

گدازه های ترسی که از دو هفته اخیر تو آتشفشان وجود ضعیف و خسته ام تلنبار شده بود، امروز با اصرار و یا به نوعی التماس محمدحسین و علی، برای زدن واکسن، فوران کرد و من رو تبدیل کرد به یه بچه تخسِ ترسوی نق نقو. مسیر رفتن خونه تا مصلی، انگار رو به غسالخونه می رفتم، به زور.
ترافیک ماشین ها و ازدحام جمعیت رو که دیدم مثل مرده ای شدم که دست و پاهام رو با بندهای کفن محکم بستن تمام قدرتم رو جمع کردم تو سرم و مسئولیت خطیر دفاع از خودم رو سپردم به زبون همیشه در صحنه شروع کردم با صدای بلند  دادن  بد و بیراه گفتن به عالم و آدم، به علی، فروغ، راننده ماشین هایی که می خواستن داخل پارکینگ مصلی بشن. تنها راه دفاعم بود خب چاره ای نداشتم.
بعد از پرس و جو کردنای علی، متوجه شدیم که امروز واکسن به اندازه مراجعه کنندگان ندارن و موکول شد به صبح فردا.جالبه که(بدون ثبت نام) هم رفتیم، با اعتماد به نفس کامل این جا تنها جاییه که دلم هرگز پارتی نمیخواد.
موقع برگشت به خونه، نصف وجودم شده بود کوه باروت و نصف دیگه وجودم شمعی در حال ذوب شدن
داد،  گریه ، ترس
هیچ چیز واسم قابل هضم نبود. علی که ماشین رو برای لحظه ای نگه داشت، در ماشین رو باز کردم و فرار رو بر قرار ترجیح دادم
الفرار به سمت خونه بابا
اونجا رسیدن همان و هنوز گزارش نداده،رسیدن علی و فروغ عصبانی هم همان
با سرزنش های باباو جبهه گیری علی، دوباره پا گذاشتم به فرار و زدم به خیابون، 
می ترسیدم خب، دست خودم نبود، فوبیای ترس از دست دادن عزیزان رو داشتم حالا از چی فرار می کردم خودمم در تعجبم.
تو مسیر ماسکه خوب همراهی کرد و کسی متوجه گریه کردن و ورم دماغ و پف کردن صورتم نشد بعد از پیمودن یه مسیر طولانی به حالت خشم همراه با ترس، صدای ترمز ماشین و اینبار اصرارهای محمدرضا و واسه سوار شدن من رو بیشتر ترسوند و دوباره صدای هق هقم بلند شد. از من التماس بود و از اون ها قبول کردن و قول دادن واسه نزدن واکسنموسط صحنه به شدت هندی و تکرار نشدنی و تاریخی سوار ماشین شدم و رفتیم سمت پارکی همون حوالی، بعد تنها با حالت زار و گریون نیم ساعتی تو پارک قدم زدم، در حالیکه حامیان همیشه در صحنه( علی و فروغ و محمدرضا) از دور رفتارم رو رصد میکردند که دچار غش و حمله و رعشه و حتی و حتی دعوا با مردمی که از کنارم رد می شدند نشم.
نیم ساعتی که گذشت و عقل پاره سنگ برداشته، لجوج و ترسوی من برگشت سرجاش، سوار ماشین شدیم و رفتیم عذرخواهی از حضرت پدر، بعد از عذرخواهی و فوتی که از روی دعای گنج العرش خوندنش، به طرفم دمید، حال بخت برگشته ام کمی بهتر شد.
با اینکه ظهر سه تا آرامبخش و قرص فشار و استامینوفن کدئین خوردم، ولی وقتی از نیم ساعت پیش واسه زدن واکسن ثبت نام شدم، دوباره دچار ترس و رعشه و تپش قلب شدم،

#فرحناز_هرندی_صبور
#کرونا#فوبیا_واکسن
#واکسن

بر بلندای سکوت

اگر هزار غم است از جفای او بر دل 

هنوز بنده ی اویم که غمگسار من است

بودنت مبارک

و خدا ترا آفرید

تا من شاعر چشم هایت شوم

چه در کنارم باشی 

چه نباشی.

فرحناز هرندی

برای تو...

همه ی گلا میدونن تو نیای بهار نمیشه

نیستی

فارغ از هیاهوی هر شهرم

بی خیال ترین شاعر دنیا

می دوم تا ته  ته  خوابم

دلخوشم به خواب و این رویا


فرحناز هرندی



بهارم بمان

دیشب دوباره میان خواب هایم روییدی

سبز و تنومند

و من در انتهای پنجره ی  طوفان زده ی زمستان

سر بر سینه ی گرمت نهادم

و بهاری شدم

و تو سرمست از شمیم نارنج های سپید


فرحناز هرندی

#حضرت_پاییز


مهم نیست 

چند بهار را 

در آغوشت خوابیده باشم 

حضرت پاییز


پا به ماهم

آبستن یلدا


صدا بزن

قابله ی ماه را

از سینه های انارم شعر می چکد


#فرحناز_هرندی_صبور


یلدا برای کسی نامبارک مباد

آخرین پست

به کوه سکوت پناه می برم

به آفرینش خویشتنی دوباره 


به خدا می سپارمتان

یا حق

به محاق رفته برگرد

به محاق که می روی
تلاطم موج های سینه
جذر و مد نگاه
همه گم می شوند


ای کاش یکی بیاید
و ماه را از محاق بیرون بکشد
دلتنگ تلاطم سینه و
 جذر و مد نگاهش هستم

کاش دوباره جان بگیرد
جذر و مد سینه ام
زیر نگاه ماهش

فرحناز هرندی

کابوس به زبان ساده پارت اول

دیشب دوباره اومدی تو خوابم، یه ساعت قشنگ دستت بودلباس اتو کشیده هم تنت. ولی نمیدونم چرا دست و پاهات خشک شده بود انگار سرما زده بود، تو اتاق پذیرایی خونه بابا بودی، راحت زیر یه لحاف خوابیدی. نگات کردم، بهت سلام کردم، خیلی خوشحال بودم اما انگار تو باهام قهر بودی. روت رو کردی سمت دیوار و خوابیدی.

تا رفتم سفره ی نذری رو بندازم ، تو رفتی تو  اتاق پستوی خاله نصرت، لباس هات رو عوض کرده بودی درست مثل جهانگردا، یه کوله پشتی بزرگ هم روی کولت بود، داشتی با قهر می رفتی و دل من مثل سیر و سرکه می جوشید، تا به خودم اومدم دیدم رو حیاط خونه باباحاجی هستی. حیاط شلوغ بود و پر رفت و آمد، یکی می اومد یکی می رفت، تا اومدم ازت خداحافظی کنم وبا قهر برم، دیدم غیب شدی!!

بیدار که شدم با خودم گفتم لعنتی! وقتی در بیداری ام حضور نداری به خواب هایم سرک نکش، وقتی هم سرک می کشی لااقل با قهر نیا.

فرحناز هرندی

ساده و بی ریا نوشتم بی هیچ آرایه ای

 درست مثل دوست داشتن هایم

نطفه معطر

من ترا به خلسه خواهم برد
تا ببینم بدیع ترین حالت
پرده بکارت ذهنم
پاره شد با بیان عریانت

باز برهنه شدی
مثل اشک های لخت مادر زاد
شور و لبریز از عشقی
مثل شعرم، پر از فریاد 


آاه چه کرده ای با من!!


من لباس های شعرم را
در برابرت کندم
با معطر ترین نطفه
باردار کرده ای ذهنم


فرحناز هرندی

اروتیک

غوغای بنفش

من همین جا میان آغوشت

لابه لای عالم رویا


شب، شبی دراز و تاریک است
ماه لمیده زیر ابر
عطر شعرم اروتیک است


گم شدن چه لذتی دارد
در میان ران و بازویت
سخت بپوشانی ام در خویش
سر بسایم به سینه ی داغت
مثل ابر و ماهِ مست
نرم در آغوش هم باشیم
دست، زبان، لب و پستان
بوسه، آغوش، بده بستان
چه مراعات نظیر جذابی
هیچ رعایتی نیست در اوج

بی نظیرست  بی مراعاتی

پیچ و تاب های موج در موج

دوست دارم هم آغوشی  را
گم شدن در امتداد کشاله ها
مستی و خمار و مدهوشی را 

مست کنم ترا به نارنجم
سست شوی میان ران هایم
زیر ریتم هر ضربه
رقص باسن و کمر، سینه
ذره ذره داغ می شود...
این تنوره ی تن سردم
حال میان شعله های پر تپشم

باز می برم ترا به اوج وصال

می رسانمت به فصل بهار

تا بسوزانمت میان  بهشت  جان

تا بخوابانی ام دوباره در بغلت

تا دوباره جوان شوم جوان...


#اروتیک

فرحناز هرندی




نوزاد عشق


سرازیر کن

اسپرم واژه ها را

سمت زهدان ذهن

چه لذتی دارد 

وقتی که در من متولد می شود 

شعری به رنگ چشمان تو


فرحناز هرندی

#اروتیک

از عشق بپرس

من عاشق این مستی تو بوده و هستم

مستی و ندانی  ز ازل دل به تو بستم


من را چه به  اسرار نهان در بر پرده

دانم که بدون تو هزار بار شکستم


فرحناز هرندی











جادوی نگاه و کلامت

مخدر من

مرا به خلسه ببر 

با تریاک چشمانت

بپوشان عریانی  نارنج های سپیدم را

با هاله ای از نگاه مست و خمارت

مرا به خلسه ببر

که هنوز هم بی پروا دوستت دارم

مخدر من

فرحناز هرندی

بمان برایم

دیشب دوباره روییدی

میان رویاهایم

سبز

چون سرو

در آغوشم می خواندی نوای شجریان را

من او را با تو شناختم

وقتی از او می خواندی و مرا عاشقتر می کردی

فرحناز هرندی

عروجت مبارک

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

خسرو آواز ایران


خداوندگار موسیقی عروجت مبارک



با نوای ربنا و  این عروج در اربعین

امشبی را به گمانم که مهمان حسینی(ع) ، یارا

فرحنازهرندی


دریای نور


به تو می اندیشم

به تو ای هستی من

تو که در جام دلم غوطه وری

خوب دلم می داند

که تو هم در همه حال یاد منی

به تو می اندیشم

ای همه راحت جان

من ترا با همه ی جان و دلم می خواهم


فرحناز هرندی

تهران۹۹


در حوالی تو حاشیه ای نیست

نفس نمانده میان این همه آلودگی 

به هوایت نفس می کشم  نفسم


فرحناز هرندی

نوشتم تا قلمم دوباره جانی تازه بگیرد


خسته دل

از حال من نپرسید

خسته ام،

خسته...

به اندازه ی کوهی که

 برای راحتی دیگران

خودش را ذره ذره جابجا کرد و

کسی تغییرش را احساس نکرد.


فرحناز هرندی

شبیخون


خسته و کبود از شبیخون


کاش بکر می ماند

 سرزمین مردم چشمانم


فرحناز هرندی


ساز تو خالی

تازه فهمیدم که جای خالی ام پر می شود

وقت رفتن، کوری ام، راهی میان بر می شود


مثل یک نی،  در نیستان زرد و تنها مانده ام

ای دریغا ناله ام ، سازی تصور می شود


فرحناز هرندی



Csr

این روزها سخت کلافه و عصبی ام

به دور خودم تاری تنیده ام  از جنس بی خیالی

 آنقدر خودخواه شده ام

که به هیچ چیز و هیچکس فکر نمیکنم

نه به بیماران کرونایی نه به جوانانی که قرار ست اعدام شوند

نه به کودکان کار، نه به شعر، نه به کسانی که دوستم دارند و دوستشان داشتم، به هیچکس!

فقط به سوی از دست رفته ی چشمم فکر می کنم

به  دنیای تاری که از این به بعد باید تحملش کنم

به این نوشته های آخرینم


حالا باید گوشه ی دنجی برای تمام ندیدن ها و فرار از آدم ها پیدا کنم

به گوشه ی رویاهایم که نیاز به چشمی برای دیدن ندارند 

باید به کوه اشک هایم پناه ببرم

خسته و دلزده ام از این دنیا و روزهای سیاهی که در انتظار من نشسته اند

فرحناز هرندی


سروز مرکزی شبکیه

چه احساس بدیه

وقتی میبینی داری بینایی ات رو از دست میدی

میترسم از روزی که دیگه نتونم نوشته هام رو بخونم

#سروز_مرکزی_شبکیه

کجا بودی که دچارت شدم

مرده دل


امشب دوباره مرده ام در خویش

سرخوش ترین حالم پریشانیست

باز هم شکسته بال احساسم

اوج فرود من تماشاییست


فرح ناز هرندی


پیچیده

بگذار نامفهوم و پیچیده بمانند

هر انچه که ذهنم را درگیر کرده

و ناخواسته بر کاغذ نوشته می شوند

چه فرق میکند 

تو آهویی باشی و مشک ختن داشته باشی

و یا من شیرزنی که یال داشته باشم

آلوده ایم به عشق و سخاوتش



سیرم از جهان

می بخشم
مشک ختنم را
به جهان

وقتی
به عطر یالت آلوده ام


فرحناز هرندی

دل مبند


نازنینم
این روزها
به لمس هیچ نگاهی دل مبند
نوزادان گرسنه احساس
از سینه تو شعر می نوشند و
در آغوش دیگران شاعر می شوند
فرحناز هرندی

دل مبند


نازنینم
این روزها
به هیچکس دل مبند
نوزادان گرسنه احساس
از سینه تو شعر می نوشند و
در آغوش دیگران شاعر می شوند
فرحناز هرندی

..


تو اینگونه پندار

همه گفتارم پوچ

گفته بودم

اهل ناآبادم

دور شو دور از این حس سیاه



نازی

یک امشب برای خودم

به فکر خودم

دور از هیاهوی خاطراتم

لطفا خیالت را بردار و برو

اینجا دیگر کسی برای تو سینه ی شعرش را  چاک نمی دهد

فلسفه نباف

 میان دلخوشی هایت خوش باش

و بگذار میان دلتنگی هایم  ناز بمیرم

بگذار نارنج های سپیدم

برای یک بار هم‌که شده سوز دی را تجربه کنند

بهار را نمیخواهم

وقتی اردیبهشتش تا ابد بوی جهنم می دهد

خیالت را بردار و برو

برای من دنیا در یک چیز خلاصه شده

نازی


پ.ن

فقط خواستم میان خوابگردهایم چیزی نوشته باشم

همین


شاهین کلانتری، مدرسه نویسندگی



وبسایت شاهین کلانتری یکی از بهترین ها  مکان ها برای من، تو فضای مجازی هست،  گاهی ساعت ها مشغول گشت و گذار تو کوچه پس کوچه های شگفت انگیزش هستم، تو این تایم نه احساس خستگی میکنم نه احساس به بطالت گذراندن وقت. سرشار از تازگی هاست، نوشته های روان، جالب و بی نظیرش حس نوشتن را به شدت  در من تقویت  و تزریق می کند.گاهی به کشور کلمه ها،  گاه به هزارتویی شگفت انگیز تشبیه و تعبیرش کرده ام. 

و امروز تحت تاثیر این مطلب هستم و مجدد مطالعه کتاب کیمیاگر پائولو را شروع کردم.

شاهین کلانتری:

"نمی‌دانم این جمله را چه کسی گفته؛ گوشۀ یکی از دفترچه‌هایم به چشمم خورد:

به‌غیراز کسب دانش، هیچ راهبردی برای رسیدن به موفقیت‌های قابل‌توجه وجود ندارد.

با بررسی موفقیت‌های بسیاری از افراد و جوامع توسعه‌یافته صحت این موضوع اثبات می‌شود.

کسب دانش، با فرهنگ مکتوب گره خورده؛ و بنابراین هرگز نمی‌توانیم به بهانۀ عملگرایی از مطالعه کردن و آموختن بکاهیم.

به عبارت دیگر خواندن، عمل کردن است. بر این باورم که اگر کتاب خوب را، خوب بخوانیم، خواه‌ناخواه تأثیر آن به‌سرعت در حرف و عمل ما آشکار می‌شود.

۲

می‌دانم که باید برای خواندن بعضی کتاب‌ها وقت جدی‌تری بگذارم. اما چرا کتاب‌های نیمۀ کارۀ بسیاری دارم؟ چرا نمی‌توانم بسیاری از کتاب‌ها را دوباره و چندباره بخوانم؟

مسئله من اهمال‌کاری و موبایل‌زدگی و غیره نیست، که هم تمرکز و پشتکار زیادی دارم و هم شاخ موبایل را شکسته‌ام.

موضوع اضطراب انتخاب است: برگزیدن یک کتاب از میان صدها کتابی که گمان می‌کنم حتماً باید بخوانم.

حکماً می‌خواهید به اولویت‌بندی و … اشاره کنید. اما نه، موضوع به این سادگی‌ها نیست. دشواری قضیه در اولویت دادن به اولویت‌هاست.

باری، در حال حاضر دست‌کم سی جلد کتاب روی میز من هست که از آزمون اولویت دادن به اولویت‌ها هم گذشته‌اند. از هرکدام هم چندصفحه‌ای خوانده‌ام. اما ادامۀ خوانش هم‌زمان سی کتاب، و تنش روزانۀ انتخاب بین این سی کتاب، احتمالاً به‌زودی مرا از رده خارج می‌کند!

چاره؟ عجالتاً به سیاق همساده‌های بی‌اعصاب! سه تا کتاب را برای این هفته گذاشته‌ام کنارم و روی دیوار اتاق هم نوشته‌ام:

لعنت بر پدر و مادر کسی که این کتاب‌ها را تا آخر هفته نخواند"

شاهین کلانتری

رو به پایان

یک سحر مانده که بیدار شود

دل خوشخواب خطاکار چموش


فرحناز هرندی

دعوتم کن

احساس مرا

از ساحل سکوت

به حجله گاه ماه ببر


اجاقم کور

اگر از دریای نگاه تو 

آبستن نشود

احساسم


#فرحناز_هرندی_صبور

دعوتم کن

احساس مرا

از ساحل سکوت

به حجله گاه ماه ببر


اجاقم کور

اگر از دریای نگاه تو 

آبستن نشود

احساسم


#فرحناز_هرندی_صبور

تکرار خاطرات

وای که خرداد می رسد از راه  و من

مثل   کوری رو به دیوار خیره ام

سایه ای محو روی دیواری  و من

جای خالی ترا دید می زنم



پی نوشت:

چه کنم با همه ی خاطره ات

ای تو خردادترین خاطره ام


مثل ان جاذبه ی تکراری

#سقوط#هبوط#سیب#جاذبه


#شعر_نو



وسط زردترین فاجعه ی تکراری

مثل یک سیب به دامان دلم افتادی

مثل یک حادثه ی ممنوعه

مثل آن جاذبه ی تکراری

من تو را

با همه ی چشم دل بسته ی خویش

از سرِ شاخه ی معکوس، تماشا کردم


چه تماشایی بود...

سرخی گونه ی عطر الودت

چال یک بوسه به کنج لب تب، الودت

گره بر پنجره ی چشم خمار تو زدم

نفسم رایحه ی عطر گل یاس گرفت

مثل اعجاز بهار در دل پاییز شدی


نفس قهر وزید

روی دیوار بلند تردید

ناگهان قصد نشستن کردی

هوس قصه ی رستن کردی

گرچه در دل هوس اوج پریدن داشتی

چیدی آن بال و پری را...که خیالت شده بود

دل من بند نخی بود که در اوج، وبالت شده بود 

مثل یک فکر حسود

گم شدی در دل یک قهر کبود


همه ی فلسفه ها ریخت به هم

پازل رابطه ها ریخت به هم

لب هر پنجره ی تجربه ام

در دل تلخی صد بغض فرو خورده ی درد

کاشته شد صد گل تشویش به خشم


بعد از آن رفتن تلخ

به ملاقات خودم آمده ام

پشت صد میله ی دل زندان ست

حس شعر قلم بیدارم.


حبس شدم حبس در این تاریکی

کورترین نقطه ی یک حس نفس گیر قفس

پرم از تاول ترس و قفس و تنهایی

وهم دارم 

زهمه همهمه ها و همه ی واهمه ها

قصد پروازم نیست

سخت ترک خورده دل بی تابم

پشت دیوار دل تنهایی

کوچ صد چلچله را میبینم

هوس باغ بهار نیست در این ویرانی


در میان همه ی ناخوشی ام

به طواف دل تنهای خودم خو کردم

فکر آن جاذبه و سیب ز خود دور کردم 


*و خدایی که در این نزدیکی ست*

جرعه ای شعر به من بخشیده

خطی از فاصله در رابطه با آدم ها


و هنوز میدانم که تو در حسرت من تنهایی

و به پهنای خیالم همه شب بیداری

چه کنم دست خودم نیست 

خدا می خواهد

پیر این ثانیه ها باشم و بس

در میان همه تنهایی خویش

خسته از رابطه ها باشم و بس


#فرحناز_هرندی_صبور


تردید به دل راه مده

من فدای قد و آن قامت رعنا بشوم

جانفدای دل و آن قلب مطلا بشوم


همه روی سخنم با تو  ی شیرین شکرست

من فدای لب چون قند و مربا بشوم


چقدر دوست مرا ، دوست مرا میداری

عاقبت از غم عشق راهی صحرا بشوم


به دلت شکی  و تردید مده ماه شبم

عاقبت  نیمه شبی ، غمزده رسوا بشوم


فرحناز هرندی

هنوز هم دوستت دارم بی پروا





قابله شبگرد

دل پر از طعنه های تلخ

سر به سر سرزنش شده  است

کاش ورق بر می گشت

کاش دوباره امیدی بود

آااای  دوباره می زاید

نوعروس نابالغ ذهنم

صبح باید دوباره بخوانم که

در میان خواب هایم چه زاییدم

چشم هایم پر از توله های  اشک

که لمیده زیر لحاف پلک 

ذهن دوباره زاییده

 بی پدرهای بی مادر چرک

شبگردی هایم در میان رویا

چه نوشتم نفهمیدم

فرحناز هرندی


اردی جهنم

می ترسم از اردیبهشتی که جهنم شد برایم

سرخوردگی هایی که شد دائم  شد سزایم

پررنگ ترین ماهی که حک شد در دل من

داغون  چنین هر ساله من صاحب عزایم


فرحناز هرندی

گل اشک

وقتی در بیداری ام حضور نداری

به خوابهایم سرک نکش

سرک که میکشی، بخند

نمیخندی، لااقل گریه نکن



گفته بودم که به اندوه دو چشمان تو عادت دارم

از محاق آمده برگرد که من قصد ریاضت دارم

 بی تو یک‌میکده ی  بی می و بی ساقی  بودم

آمدی شور و فغان کردی و من حالِ قیامت دارم




فرحناز هرندی. دلنوشته