خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

مثل ان جاذبه ی تکراری

#سقوط#هبوط#سیب#جاذبه


#شعر_نو



وسط زردترین فاجعه ی تکراری

مثل یک سیب به دامان دلم افتادی

مثل یک حادثه ی ممنوعه

مثل آن جاذبه ی تکراری

من تو را

با همه ی چشم دل بسته ی خویش

از سرِ شاخه ی معکوس، تماشا کردم


چه تماشایی بود...

سرخی گونه ی عطر الودت

چال یک بوسه به کنج لب تب، الودت

گره بر پنجره ی چشم خمار تو زدم

نفسم رایحه ی عطر گل یاس گرفت

مثل اعجاز بهار در دل پاییز شدی


نفس قهر وزید

روی دیوار بلند تردید

ناگهان قصد نشستن کردی

هوس قصه ی رستن کردی

گرچه در دل هوس اوج پریدن داشتی

چیدی آن بال و پری را...که خیالت شده بود

دل من بند نخی بود که در اوج، وبالت شده بود 

مثل یک فکر حسود

گم شدی در دل یک قهر کبود


همه ی فلسفه ها ریخت به هم

پازل رابطه ها ریخت به هم

لب هر پنجره ی تجربه ام

در دل تلخی صد بغض فرو خورده ی درد

کاشته شد صد گل تشویش به خشم


بعد از آن رفتن تلخ

به ملاقات خودم آمده ام

پشت صد میله ی دل زندان ست

حس شعر قلم بیدارم.


حبس شدم حبس در این تاریکی

کورترین نقطه ی یک حس نفس گیر قفس

پرم از تاول ترس و قفس و تنهایی

وهم دارم 

زهمه همهمه ها و همه ی واهمه ها

قصد پروازم نیست

سخت ترک خورده دل بی تابم

پشت دیوار دل تنهایی

کوچ صد چلچله را میبینم

هوس باغ بهار نیست در این ویرانی


در میان همه ی ناخوشی ام

به طواف دل تنهای خودم خو کردم

فکر آن جاذبه و سیب ز خود دور کردم 


*و خدایی که در این نزدیکی ست*

جرعه ای شعر به من بخشیده

خطی از فاصله در رابطه با آدم ها


و هنوز میدانم که تو در حسرت من تنهایی

و به پهنای خیالم همه شب بیداری

چه کنم دست خودم نیست 

خدا می خواهد

پیر این ثانیه ها باشم و بس

در میان همه تنهایی خویش

خسته از رابطه ها باشم و بس


#فرحناز_هرندی_صبور