خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

گل سرخ



دردی مرموز آرام آرام وجودم را  می خورد

دچار بیماری شده ام که هیچگاه رو به بهبودی نخواهد رفت

نیازمند خوابی مرگ آلودم

وجودم در میان زبانه هایی از آتش می سوزد

حال انسانی را دارم که در محاصره آتش ست 

و در انبوهی از دود خفه می شود

از رودهای چشمم اشک  جاری ست

 بیزارم از غرور کاذبی که مرا درگیر ...

 و با لرزشی غیر منتظره  وجودم را  با خاک یکسان  کرد

در پس این روح ویران شده  چیزی نمانده جز حسرت و پریشانی

تمام ساعات روز را منتظر نجات دهنده ای به نام شب می مانم.

در رویا دیدمش!!

غمگین و محزون  با گل سرخی که در دست داشت.

با خوف و رجاء به او می نگریستم

هنوز در چهره اش آرامش و اعتماد موج می زد.

مثل جریان آب آرام بود

 احساس عجیبی در درونم  رشد میکرد

 به طرز عجیبی نگران  شدم

من که تصور می کردم

گذشت زمان تصور او را از دامان اندیشه ام پاک خواهد کرد!!

به طور خطرناکی در ذهن جا گرفته بود

شاید  صدها سال دیگر

در میان کتاب های فرسوده ی تاریخ

انسانی میان خواب و بیداری بخواند :

کابوس تلخ غرق شدن مرا در دریایی که به سمت خود می کشد.

هنوز هم در کابوس های شبانه ام

"مرگبار به حال خود می خندم."


( ازمجموعه کابوس های شبانه بی بی ناز)

نازی. ص.صبور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.