خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

بلندای جبل الرحمه


سلام مولای مهربانم


درد هجر ت پریشانم کرده بود،،،،،سالها انتظار...روزها دوری و فراق..همه را پشت سر گذاشتم به امید آنروز.....


آنروز، بعد از سالها انتظار رسید....بیقرار چون مرغی سربریده در مسیر عرفات بال بال میزدم..تو که خود از بیقراری و پریشانیم خبر داشتی،،پس چگونه وصف کنم آن حال پریشانم را!!

میدانم که مرا میدیدی و اجازه دادی در کنار خیمه سبزت،در عرفات، صبح جمعه ندبه ای از سوز دل بخوانم..چشمانم را در زیر بارانی از اشک شستم..بر بلندای  جبل الرحمه ایستادم ساعتها....

خدای من پس چرا  نمی دیدم،،هر چه بود سپیدی خیمه زائران بود.پس  کو خیمه سبزت مولا؟!

زار میزدم و دلم ترا میطلبید..در میان همهمه ها،.. آرام. دلم در سکوت، زار میزد فقط اشک بود که رسوا میکرد حال زار و عاشقم را...بلندی های عرفات شاهدند که  چه لحظه هایی بر منِ رسوا گذشت و ندیدمت....


ناامید نشدم...سفره عرفه پهن شد.......


خیمه ای زدم سبز بر دلم... درون خیمه نشستم وعرفه خواندم ،شستم باز روح و روانم را در اشک ها......پاک و صیقلی کردم دل ساده ام را.....


حضورت را احساس کردم دلارامم..با چشم جان دیدمت در آیینه دلم.........پر از آرامشِ حضورت شدم،آرام گرفتم در میان اشکها...عرفه ام در خلوت با تو گذشت، به همین زیبایی و سادگی

غروبِ جمعه دلگیری داشت عرفات..به پهنای زمان دلم گرفته بود..غزل سمات خواندم و با عرفات وداع کردم بی آنکه کسی بفهمد خیمه سبز دلم را در کنار خیمه سبزت به پا کردم ....وقت رفتن زائران همه مراقب بودند که چیزی جا نگذارند...کسی  خبر نداشت من دلم  را جا گذاشتم در سرزمین عرفات..

سپردمش دست اهل دل


و میدانم که خوب هوای دل خسته و منتظرم را دارد...

دوست دارم حضرت دلبرم را...........


نازی.تمتع 93...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.