-
خوشا شیراز
1401,12,21 08:01
هنوز نفسی بی منت می آید شیراز اسفند ۱۴۰۱
-
پنجاه سالگی
1401,11,19 23:12
نیم قرن زیسته ام اینک بر بلندای عمر ایستاده ام به تماشای... گذشته ای بی تکرار به تماشای... زنانگی ام به تماشای... زادن زاده های ذهن به تماشای... زهدان بارور باورم به تماشای... جنگیدن برای خواسته هایم به تماشای... خواب هایی که رفتم و خودم را نبردم به تماشای... روزهایی که خودم را زندگی کرده ام به تماشای... رشد کردن و...
-
نبودنی
1401,10,07 07:48
می روم تا ته تنهایی خویش . . . کاش می شد خودت را از جهان بازخرید کنی بروی جای دنج و تاریکی گوشه قبری، بی هیچ نکیر و منکری آرام بنشینی همدمت دفتری باشد بی برگ و قلمی بی جوهر خسته و فرسوده ام از آمدن ها و رفتن ها دلبستگی ها و دل بریدن ها بودن ها و نبودن ها آه! خسته ام از بودن خویش نبودنی ترین آدم جهان
-
ملیح ترین ابر بهار
1401,09,05 04:31
لابه لای لحظه ها می خزم پاییزست در امتداد ریزش مهتاب می دوانی نگاه آبستن پر مهرت را به سمت مزرعه زندگی ام از چشمانت ترانه ای بارانی می چکد و بهاری شاعرانه در من می روید ای ملیح ترین ابر بهار باران گرم حضورت، حیاتی دوباره بخشیده مرا و از نو جانی دوباره گرفته ام چون گندم تازه از خاک سر کشیده براق و بلورین عجب برکتی دارد...
-
پاییزانه
1401,09,05 04:19
پاییز چون همیشه، سرد و آرام رسید. بوی دلتنگی دوران کودکی، شامه را نوازشی تلخ می داد. منتظر رسیدن خبری نو از دیار عشق بودم، حس غریبی احساس کودکانه ام را چنگ می زد پاسی از شب گذشته بود و من درست مثل کودکان دبستانی دفتر شعرها و خاطرات را دور و برم پراکنده کرده بودم. عطر گرم و دل انگیزی همراه با نسیم سرد پاییزی، خاطره ای...
-
دنیای من
1401,08,27 10:30
ای وای که دیدنش تماشا دارد دیوار بلند عشق حاشا دارد آتش زده بر خرمن هر چه هستی در چشم دلش شعله ی شهلا دارد ماه ی که شب و روز پی جذر و مد است در گوشه ی دل شکوه دریا دارد او را چه بنامم پی این عشق جگرسوز با اوست که دنیا همه معنا دارد فرحناز هرندی
-
من را ببخش جانم
1401,08,22 07:49
دیشب دوباره خواب دیدم با من کمی تو مهربان بودی خندیدی و گفتی سلام جانم مال من و در این جهان بودی ناگه خزان زد بر بهار من افتادی همچون برگ پاییزی یک آن شکست خویش را دیدم افتادنت چون ضربه تیزی دور و برت چرخ می زدم جانا بال و پرم می سوخت از غم خاموش بودی، خیره و خسته شمع وجودت می چکید نم نم ناگه سیاه و ساکت و سرد شد یک...
-
زمانی شیفته چوب شدم
1401,08,11 20:22
که عطر تابوت چوبی بر سرشانه های چهار مرد، در میان بانگ به عزت و شرف لااله الا الله پرواز می کرد و نگاه بارانی ام در میان مهار پلک ها، سمت تابوتی میدوید که دمی مادرم را به آسمان می برد و دمی دیگر بر زمین فرود می آورد. از همان زمان که کمر کودکی هایم شکست عطر عصاگونه چوب تکیه گاهم شد. در قاب کوچک و چوبی زندگی، دختری خسته...
-
احمد محمود
1401,07,17 16:24
این روزها مشغول خواندن کتاب از مسافر تا تب خال احمد محمود هستم. تاریخ چاپ داستان های این کتاب از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۲ فکرشو که میکنم میبینم سالی که من به دنیا اومدم آخرین داستان این کتاب رو احمد محمود به چاپ رسونده، یعنی نیم قرن پیش و هیچ چیز مثل کتاب نمیتونه فکر و ذهن ادم را به گذشته و آینده گره بزنه آن هم به این زیبایی....
-
همین حوالی
1401,07,12 02:22
صخره نیستیم که وقتی موجی به ما می زند و پس می رود و دوباره برمی گردد به آغوشش بکشیم ما شنزار کویریم ما را پس بزنند فرو میریزیم در خود نرم و بی صدا آرام آ ر ا م میمیریم #فرحناز_هرندی_صبور #شاعر#نویسنده