-
تو رفتی و ندیدی من چه کردم!
1402,06,25 09:26
نبودی بی تو من هی گریه کردم نگاه بر ماهی و بر برکه کردم شدم شمعی سراسر غرق سوختن تمام شب سراپا چکه کردم خروشیدم تک و تنها چونان سیل تمام کار ابرها، سکه کردم میان ناله ها از درد دوری به درگاه خدایم شکوه کردم تو رفتی و شبم تاریک و تار شد دلم را تکه، تکه، ....تکه کردم نازی صالحی/صبور
-
سائل سرشکسته
1402,06,25 09:24
درون خود کششی احساس می کردم به پرسه زدن با خیالش. کفش های دلتنگی ام را پوشیدم آرام آرام قدم زدم در کوچه پس کوچه های کاه گلی و باران خورده. شهر،، مثل مومنان از غسل برگشته شاداب تر از همیشه به نظر می رسید. آرزو کردم... کاش روح خاکی و خسته، مثل این شهر یا هر دیندار خداپرستی خود را دوباره شاداب احساس می کرد. بی هدف پرسه...
-
حضرت درد
1402,06,25 09:16
گم شدی در دل شهری که همه معتادند شیره از جان تو بردند و خمار افتادند دل که از گم شدنت باک ندارد بخدا یوسفی؟! پیرهنت چاک ندارد بخدا آیه ی سر در این شهر شده هر لیلی دین تو رفته به باد و سر سبز هم خیلی حضرت درد! چرا آیه به آیه دردی؟! پی آزار عزادار چرا می گردی؟ بس کن ای آتش نمرودی دیوانه صفت من گلستان دلم را که نشاندم به...
-
بماند به یادگار
1402,05,31 01:31
سی سال پیش یه همچین شبی نزدیک همین ساعت برای اولین بار حس زیبای مادر شدن رو تجربه کردم
-
سکوت و سکون
1402,05,30 00:54
من از سکوت و سکون قلم بیزارم کاش بشکند این سکوت و دوباره ببینم رقص قلمم را تا خدا را هر نیمه شب میان نوشته هایم در آغوش بکشم.
-
دکتر مرتاض
1402,04,24 18:50
یکی از افتخارات زندگیم دیدار با بزرگمرد روزگار جناب دکتر مرتاض نازنین بود. خیلی خوشحال شدم وقتی درخواست کتاب هام را داشتند و تقدیم شون کردم حاج رضا صالحی دکتر حاجب مرتاض ۲۵ تیر ۱۴۰۲
-
شاه رویاهای من
1402,03,17 20:49
سلام ای یار دیرینم سلام فرهاد شیرینم سلامت می کنم باشی سلامت به یاد من بمانی تا قیامت
-
تولد
1402,03,01 21:52
بی خبر از کوچه ها افتان و خیزان آمده خسته از پاییز زرد و برگریزان آمده آمده آسیمه سر بهر تماشای بهار مثل یک جامانده از تاریخ دوران آمده خوش تر از هر نغمه ای شیرین تر از آوازها در پی صید غزل، مرغی خوش الحان آمده چشم جانش بر رواق منظر چشم صنم بت پرستی کز پی، نور خدایان آمده رشته ای بر گردنش از خاطرات عاشقی عاشق عیار عشق...
-
امروز
1402,03,01 05:34
تکرار خاطرات آه خرداد می رسد از راه و من مثل یک کوری به یکجا خیره ام سایه ای محو، روی دیواری و من جای خالی ترا دید می زنم فرحناز هرندی
-
هر چه خواهی باش اما..
1402,01,11 22:49
آی آدم! گر که گبری ،گر یهودا گر مسیحا، یا مسلمان هر چه خواهی باش. اما... آدم باش. فرحناز هرندی شیراز-مسجد وکیل