ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
#سقوط#هبوط#سیب#جاذبه
#شعر_نو
وسط زردترین فاجعه ی تکراری
مثل یک سیب به دامان دلم افتادی
مثل یک حادثه ی ممنوعه
مثل آن جاذبه ی تکراری
من تو را
با همه ی چشم دل بسته ی خویش
از سرِ شاخه ی معکوس، تماشا کردم
چه تماشایی بود...
سرخی گونه ی عطر الودت
چال یک بوسه به کنج لب تب، الودت
گره بر پنجره ی چشم خمار تو زدم
نفسم رایحه ی عطر گل یاس گرفت
مثل اعجاز بهار در دل پاییز شدی
نفس قهر وزید
روی دیوار بلند تردید
ناگهان قصد نشستن کردی
هوس قصه ی رستن کردی
گرچه در دل هوس اوج پریدن داشتی
چیدی آن بال و پری را...که خیالت شده بود
دل من بند نخی بود که در اوج، وبالت شده بود
مثل یک فکر حسود
گم شدی در دل یک قهر کبود
همه ی فلسفه ها ریخت به هم
پازل رابطه ها ریخت به هم
لب هر پنجره ی تجربه ام
در دل تلخی صد بغض فرو خورده ی درد
کاشته شد صد گل تشویش به خشم
بعد از آن رفتن تلخ
به ملاقات خودم آمده ام
پشت صد میله ی دل زندان ست
حس شعر قلم بیدارم.
حبس شدم حبس در این تاریکی
کورترین نقطه ی یک حس نفس گیر قفس
پرم از تاول ترس و قفس و تنهایی
وهم دارم
زهمه همهمه ها و همه ی واهمه ها
قصد پروازم نیست
سخت ترک خورده دل بی تابم
پشت دیوار دل تنهایی
کوچ صد چلچله را میبینم
هوس باغ بهار نیست در این ویرانی
در میان همه ی ناخوشی ام
به طواف دل تنهای خودم خو کردم
فکر آن جاذبه و سیب ز خود دور کردم
*و خدایی که در این نزدیکی ست*
جرعه ای شعر به من بخشیده
خطی از فاصله در رابطه با آدم ها
و هنوز میدانم که تو در حسرت من تنهایی
و به پهنای خیالم همه شب بیداری
چه کنم دست خودم نیست
خدا می خواهد
پیر این ثانیه ها باشم و بس
در میان همه تنهایی خویش
خسته از رابطه ها باشم و بس
#فرحناز_هرندی_صبور