-
اندوه نبودن
1402,12,07 10:22
غم فراق و اندوه نبودنت در باور ناباورم نمی گنجد. #حاجیه_عصت_پور_جعفری #علی_صالحی
-
دل یار من
1402,09,11 09:12
به من فکر کن دوباره به من فکر کن میترسم از باران که بشوید تمام خاطرات و اشک هایی که در فراقت ریختم میترسم از پرواز که تمام بال با هم پریدن مان را چید میترسم از فراق از جدایی از پرواز بی پروایت بی من مرو.... نازی صالحی
-
خدا چه اسم قشنگی
1402,08,21 02:21
ها حیدو دل مو حکم همو لنجی رو داشت که روی دریا راشو گم کرد جاشوی بی پارویی که زل افتو احساس سرما کرد و لرزید ولی خدا یه جورای قشنگی در آغوشش کشید ها حیدو تو میگی دریا چه اسم قشنگی ولی... مو میگم خدا چه اسم قشنگی
-
هجران
1402,08,17 12:16
می شد ای کاش نباشم که یک لحظه نباشم بی تو
-
هنوز نفسی بی منت می آید
1402,08,13 05:28
خدایا شکرت ممنون که هوامو داری #بیمارستان_مرتاض #دکتر_سعید_کارگر
-
[ بدون عنوان ]
1402,07,28 11:51
باید موهایم را رنگ کنم شرابی نه دودی شاید هم ارغوانی سینه ریزی از جواهر به گردنم بیندازم پیراهن مخمل سبزم را بپوشم و دوباره برای شعرهایم مادری کنم کاش نسیمی بوزد و عطر گیسویی را با خود بیاورد تا مردان سیاست را عاشق کند آدمی که عاشق باشد دنیا را عاشقانه تر دوست دارد هر شب صلح را به آغوش می کشد و هر صبح جنگ را پس می زند...
-
تسلیم شاید روزی دیگر
1402,07,11 15:08
به قول تو حرف هایم روی کاغذ یا صفحه گوشی مثل نی تو خالی اند و اگر پردازش شوند اهنگ های زیبا در بطن دارند درست مثل آهنگی که سارا می خواند: راه رویام و چه زود دزدید من یلدام، شب دور از خورشید باز پاییز شد و باد چرخید و هوس چو گیاهی مرموز رویید او رویید و درخت از این همه درد چو نگاهم خشکید تا دیروز قدمی بردار من رو باز...
-
رمان جدید...
1402,06,25 09:58
یه روزی مجبور شدم خیلی از دلنوشته ها و اشعارم رو که دو یا سه سال پیش نوشته بودم انتقال بدم به پستوی وبلاگ... انتقال به تاریخ سال ۹۷. و امروز مجدد برای تازه کردن خاطرات و رویش کلمات نو و برای نوشتن رمان جدیدم به اشتراک گذاشتم. عزمم رو جزم کردم که این رمان سرنوشت سازم رو همین امسال و تو اوج پنجاه سالگیم به چاپ برسونم ان...
-
لبخند ژکوند
1402,06,25 09:47
مبهوت لبخند ژکوند شدم وقتی امروز به نیابت از تو آیینه را بوسیدم. Nazi.h.s
-
چون برگ های خزان
1402,06,25 09:45
فکرش و یادش بیست و چهار ساعته، بیداری و رویاهایش، ذهن و قلب را تسخیر کرده. او رفته ، نه از دل و فکر! او همواره حاضر است، با تصویر مجازی اش. او می گوید، می نویسد، می خندد و در سبزه ها می خرامد. و من با حسرت فقط نظاره گرم. گاهی نگاهم می کند و دستی تکان می دهد. گاهی اشاره می کند اشک هایم را پاک کنم. ناگه او چون پریان...