رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم شرمم از آئینۀ روی تو میآید اگر نه آتش آه به دل هست نگویی که فسردم تو چو پروانهام آتش بزنای شمع و بسوزان من بیدل نتوانم که به گرد تو نگردم میبرندت دگران دست به دستای گل رعنا حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم غزلم قصۀ درد است که پروردۀ دردم خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آئینۀ روی تو میآید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانهام آتش بزنای شمع و بسوزان
من بیدل نتوانم که به گرد تو نگردم
میبرندت دگران دست به دستای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصۀ درد است که پروردۀ دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
سلام
ای جانم قدم نو رسیده مبارک