ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
بسته ای آغوش چشمانت را
به روی هر چه عدم
می روی سر بر زانوی زمین بگذاری
تا بشکافی پوسته ات را
برای زایشی دوباره
آهسته برخیزی
بگشایی فضایی به سمت روییدن خویش
تا قد بکشند ساقه های بازوانت به سمت آسمان
برسی به آنجایی که خورشید بر فراز سرت می درخشد
و در پیرامونت ببینی
بزرگی جهان عشق و کوچکی زمین وجود را
در تو جوانه ای بزند ناز؛
هفتاد سنبله
احساس بالندگی کنی با رویش آغازی دوباره
با زایشی نو در خویش
آنگاه بگشایی چشم هایت را گسترده
و ببینی که بعد از این فراز
فرود آمده ای در گندم چشمان خدا
غنوده در آغوش پر برکت آرامش
پ.ن
ای حضرت عشق
هفت باره چنگ می زنم این روییش هفتاد ساله را
این زاده شدن سپید را بعد از سیاهی
#فرحناز_هرندی_صبور
#دلنوشته
#دلشکسته
ببخشید که نظری نابخردانه دادم. اصلأ نظر دادنم صحیح نیست! چون درک عمق مطالب دور از قدرت ذهن و عقلم است. با عرض پوزش!
نظرتان برایم مهم و ارزشمند است چرا که این مخاطب است با تفکر و نگاهش گاهی تلنگری می زند برای بیداری وجدان خفته
آنقدر مبهم و رازگونه که از آن هیچ دستگیرم نشد. شاید مخاطب آن به آسانی مفهومش را دریابد پاسخ درخور بدهد. خوشا به احوالش!!
قرار نیست هر آنچه را که با معبودت رازگونه سخن گفته ای زمینی ها درکش کنند. مخاطب پروردگارم بود و بس.. همین