خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خیانت خنیاگر


طنینِ پایِ خنیاگری عاشق
در راهروی جان.
با گام هایی درشت بافته
چهره ای پر زاویه
چشمان نافذش چون درفش براق..
پیچیدم اندام خوش تراش را
در نگاهی نوازشگرانه

من
پری چهره ای قدیسه
و عشقی سوزان
که می گداخت سنگفرش روان را

روحم.....
 مسیح احیا شده ای
به سمت آمائوس
و تو
یهودا صفتان
شش دانگ خواندی
آواز خیانت را
ارتعاش شیشه های پنجره قلبم
از فریاد های
 دلخراش آواز خیانتت
ترسهای مغشوشِ دائم رو به ازدیادم
و درد هایی
که خالی میشد
بر سر  دنده های دلم

کاشتم  تخم سکوت را در دل
برخاست صدایی
به انعکاس در درونم
 برو!
راندم خنیاگری خیانتگر را

اکنون
در حوالی  خاطرات آن روزها
سرم می جنبد با حالتی حزن انگیز
و احساس ناشناخته ای
 که
دل دردمندم را
مطبوع نوازش می دهد....

با احترام..صبورتیر
94

آزرده خاطر

خبر مرگ مرا زود به گوشش برسانید، برسانید

 از خانه ی دل ، مرده دلان را برهانید، برهانید


آشفته و بیچاره و بی خواب شدم  در دل این شب

با مهر و وفا، غصه و غم را زدل من بتکانید، بتکانید


nazi.h.s

حکم دل

حاکم دل

هفت دست عشق  و آس ی مال تو

کوتی و بیچارگی  در این قمار

سهم دلم


نازی صالحی/صبور

بداهه در سایت شعر نو زیرنویس شعر و مسابقه استاد سلطانیان

جذر عشاق

 

جمع بزن افـــــکارت

ضرب در ضرب نکن

ایکس و ایگرگ ها را

جـــــدول دلــــــدارت

 

بــه توانـــــش برسان

هــــمه ی نیرویــــــت

به هــزاران نـــرسان

دلـــــــــبر مــحبوبت

 

جذر اعشــــاری گیر

جمع عُشـــــــاقان را

همه.. عشـــــــق هایِ

 به تـــــــــوان آلودت

 

همه را تقسیـــــــم کن

از دل درمــــــــــــانده

خارج از قسمــــت کن

به جز باقی مــــــــانده

 

دل مـــــــــعکوس کن

با زبـــــــــانی ســـاده

با همــــــانی کــــــــه

در دلت جا مـــــــانده

 

یک ممــــــــــیز بگذار

منـــــــــــــحنیِ دل را

یا که فاکـــــــتور،تو بگیر

جمعِ انــــــــتگرال را

 

منهای دلـــــــــــتنگی

تشنه ی یک جـــــنگی

زیر رادیــــکال رفت

نسل بعد از جنــــگی.........

 

صبور بهار 94


معرفی رفسنجانی ها

   https://www.sociology-kamalabadi.com/?paged=2

آجرک الله مولا

آجرک الله یا صاحب  الزمان(عج)


دین از تو پدیدار شده حضرت صادق (ع)

شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق (ع)


از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند

انسان زتو دیندار شده حضرت صادق (ع)


 شهادت امام  جعفر صادق (ع)

 بر عمو م شیعیان  جهان و حضرت بقیه الله الاعظم  تسلیت و تعزیت باد


سایه های بغض

سایه های بغض در افق حنجره گسترده می شوند. 

ابرهای پهناورِ باردار اشک،  مردمک چشم را در هم می فشرند.

قلب  آیین فشرده ی دلتنگی هر روزه را  اجرا می کند.

شعر چون رقصنده ای بوالهوس و دیوانه بر سِن احساس می لغزد.

اضطرابی کور  مغزرا می خورد.

خیال رفتن او چون سنگ گوری ست که  روی صورت خواسته هایم  افتاده است.

نظاره کن!!

 از من چه مانده جزمغزی فاسد  از آثار ویرانگر عشق!

و قلبی پوشیده از قشری از آوار.

باید آیینی هر روزه و پاک را سرلوحه لحظه هایی کنم که پوشیده  از کلکسیونی  گرد وخاک خاطرات هستند

با دور کُند قدم بزنم و با دور تند به خستگی ها و بی کسی های ذهن نظم ببخشم.

 دلم می خواهد زندگی در گذشته ی دور را فراموش کنم،  سوار بر آسانسور آسمان راه صعود  را پیش بگیرم.

اما جاذبه های جاودان او،  پای دل را به زمین جهنمی زنجیر کرده است.


N.h.s

نازی صالحی/صبور

shut down

به علت تورم پلک ها

و فشار و "گرانیِ" غم بر قلب درمانده

دکان شاعری تعطیل شد.




از محاق آمده بر چشم حسودان لعنت





هر  زمان کنج دلت ولوله شد حاشا کن




   یا  زدند بند به دستان دلت بلوا کن





در پس پرده ی عشق ست عروس فتنه



از دو چشمان پری زادِ  حسد، پروا کن





باز بکش سمت لبم، هُرم دو لب را جانا


با  لب و بوسه ی جانکاه  دمی نجوا کن





از  محاق  آمدی ای دلبر ماهم، اکنون


شده مجنون  دل من، فکر تبِ لیلا کن






در ره  عشق "خطر "کرده کمین ، تا بکُشد



   کشته شد اهل خطر  ،غمکده را برپا کن



n.h.s

نازی  صالحی/صبور


طفل شعر


شب تا سحر

 

 

احساس،آبستن واژه هاست

 

 

سحر

 

 

در پسِ

 

 

هجومِ دردناکِ دردِ زایش

 

 

طفل شعر زاده می شود

 

 

و

 

 

رانده  از

 

 

زهدان احساس

 

 

در  دستان قابله ی قلم

 

 

جان می دهد

 

.

 

.

 

آرام دفن میشود

 

 

در مزارستان دفتر

 

 

.

 

.

 

باید بیایی

 

تا با آمدنت

 

قیامتی بپا شود

 

و در محشر چشمان تو قیام کند........طفل شعر من..


nazi.h.s

شرنگ


 من خفته در خونم



خونی به رنگ درد




پیچیده در رگهام





مرگی سفید و سرد





یک پیچکی از زهر



پیچیده بر  جامم






حالا شرنگ ست و





من تشنه ی مرگم





یک شعله ای از خشم





افتاده بر  جانم




می بارد از چشمم





باز قطره قطره  مرگ





nazi.h.s

اشک های لخت مادرزاد


می پوشانم


 رفتنت را 


با خنجر بغض فروخورده


اما چه کنم


با پاپوش دوختن 


این


اشک های لخت مادرزاد؟!



Nazi.h.s

کنار نار


بی وفا!


برو   ز کنار


که نار 


به جان زدی



nazi.h.s

ترنم شبانه


نمی گویم


برو


ای جانِ جانانم



ترا ازخود نمی رانم،


نمیرانم.



چه گویم از دل و


از مستی چشمت


نخورده می؛


پریشانم ، پشیمانم.


 

فدای ناله های


مست چشمانت


بمیرم یا بمانم؟!



پاک حیرانم!



وجودم سوخت


به یک


جانم به قربانت


به این محفل


چو شمعی ناز،


سوزانم.


Nazi.h.s


نازی صالحی/صبور


ولوله ی دل


من ترا ول بکنم، ولوله ی دل چه کنم؟

با غم عشق تو و چشمه ی مشکل چه کنم؟!


کم کنم مهر ترا از دل وامانده ی خویش!!

با دل باخته و جمع دو حاصل چه کنم؟!


خو کنم کنج قفس با دل تنها و سکوت

با غم بی کسی و عادت باطل چه کنم؟!


دل قسم خورده که لب را نبرد سمت شراب

با خمار و می و آن مستی کامل چه کنم؟!


پای دل را که کشاندند به سمت قبله

با دو چشمی که به سمتت شده مایل چه کنم؟!


N.h.s

نازی صالحی صبور

لبخند ژکوند

مبهوت لبخند ژکوند شدم

وقتی امروز به نیابت از تو

آیینه را بوسیدم.

سپاس

سپاس از پیام ها و ابراز همدردی دوستان گرامی




خانم هرندی، با صمیم قلب سالگرد رحلت مادر گرامی و بس جوانتان  را تسلیت می گویم. خداوند طول عمر شما و دیگر اعضای خانواده را زیاد کند



سلام و درودها جناب دکتر گرامی و بزرگمهر

متشکرم  از پیام سرشار از مهر و ابراز همدردی تان

سایه مهرتان مستدام

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>.


سلام 

این پست من را آتش زد و کلی گریستم 
خیلی ناراحت شدم و سیل اشک امان نمی داد. 
خدایش رحمت کند


درود بر شما

متشکرم جناب امیر وزیرزاده

روح درگذشتگان  تان شاد و قرین رحمت حق



راحیل رحیل من


پرستوی مهربان من

راحل رحیلم!

 سالهاست که هر بهار به انتها  می رسد و  تو نمی آیی

و من در کوچه  پس کوچه های دوازده سالگی به انتظار بازگشت تو  از مهمانی خدا 

صبور و چشم به راه نشسته ام.

آخرین روز خرداد، برای نازی کوچکت، تداعی گر جدایی و کوچیدن هاست.

چه عادت  زشتی پیدا کرده  روزگار،

 به  تکرار  از دست دادن عزیزترین کس  برایم در این روز!!

اما من، با دلی خون،  خو کرده ام  به تنهایی خویش.


هر بهار که می گذرد

دلخوشم که به تو نزدیک تر می شوم.

در این عمر به انتها رسیده

رسیده ام به سن کوچ تو، چهل و پنج سال  که سنی نبود مادر!

چقدر جوان بودی برای کوچیدن از این دنیا

و اما  برای من عمریست بلند!

چه زود بزرگ شدم برای هم بازی شدن با غم ها و

چه زود پیر شدم در آستانه ی چهل و پنج سالگی.


روح ملکوتی و مهربانت شاد ای  نماد ایثار و  صبوری


تسلیت  قلب صبورم


حکمت 10 نهج البلاغه روش زندگی با مردم


و درود خدا بر او، فرمود:

با مردم آن گونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند،

و اگر زنده ماندید، با اشتیاق به سوی شما آیند.

حکمت9 شناخت ره اورد اقبال و ادبار دنیا


و درود خدا بر او، فرمود:

چون دنیا به کسی روی آورد، نیکی های دیگران را به او عاریت دهد،

و چون از او روی برگرداند خوبی های او را نیز برباید.

حکمت8 شگفتی های تن آدمی


و درود خدا بر او، فرمود:

از ویژگی های انسان در شگفتی مانید، 

که با پاره ای"پی"  می نگرد،

وبا "گوشت" سخن می گوید،

و با "استخوان" می شنود.

و از"شکافی" نفس می کشد!!

حکمت 7 ایثار اقتصادی و آخرت گرایی

و درود خدا بر او، فرمود:

صدقه دادن دارویی ثمربخش است، 

و کردار بندگان در دنیا، فردا در پیش روی آنان جلوه گر است.

حکمت6 ارزش رازداری و خوشرویی

و درود خدا براو، فرمود:

سینه ی خردمند صندوق راز اوست، 

و خوشرویی وسیله ی دوست یابی، 

و شکیبایی، گورستان پوشاننده ی عیب هاست.

و یا فرمود:

پرسش کردن وسیله ی پوشاندن عیب هاست، و دشمنان انسانِ از خود راضی فراوانند.

حکمت5 شناخت ارزش های اخلاقی

و درود خدا بر او ، فرمود:

دانش، میراثی گرانبها  و آداب، زیورهای همیشه تازه، و اندیشه، آیینه ای شفاف است.

حکمت 4 ارزش های اخلاقی و ضد ارزش ها

و درود خدا  بر او،  فرمود:

ناتوانی، آفت، و شکیبایی، شجاعت، و زُهد، ثروت است

و پرهیزگاری، سپر نگه دارنده است

و چه همنشین خوبی است، راضی بودن و خرسندی.

حکمت3 شناخت ضد ارزش ها

درود خدا بر او ،  فرمود:

بُخل ننگ.  و ترس نقصان است.

و تهیدستی مرد زیرک را در برهان کُند می سازد.

و انسان تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است.

حکمت 2.شناخت ضد ارزش ها


درود خدا براو  فرمود:


آن که جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده،


و آن که راز سختی های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده،


و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده است.

حکمت 1 نهج البلاغه (روش برخورد با فتنه ها)


درود خدا بر او،    فرمود: 

در فتنه ها چونان شتر دوساله باش،

نه پشتی دارد که سواری دهد،

و نه  پستانی تا او را بدوشند.

نوری از نهج البلاغه

آنقدر خشنود بودم از عشق 

که خویشتن داری را فراموش کردم.

ناامیدی آنچنان بر قلبم چیره شده 

که قطعا  تاسف خوردن مرا از پای در خواهد آورد.

چنان  ترسیده خاطر شده ام 

که پرهیز کردن مرا مشغول ساخته است.

چه زیانبار و فسادآفرین شده اند این تندروی ها و کندروی های بیهوده من.

N.h.s

اشک قلم در قدر

شب قدری نوشتند سرنوشتم


از آن شب


قلم پر اشک کردم


به روی تک تک سلول هایم


محمد(ص)


یا علی ها را نوشتم


و من


خوشبخت ترین موجود عالم


که در این بیکران هم


صفای جمکران 


گشته بهشتم


شهریار دلم

میان  باغ خاطرات پدر قدم می زدم

پشت جنگل  سبز چشمانش 

دریای آبیِ اشک بود

و پشت  این دریا کوهی از غم

و پشت پدر  از این غم...خَم


اما من هنوز 

مثل کودکیم 

او را استوار می بینم 

و پشتم به بودن پدر  گرم است.


هر خرداد که از راه می رسد بی اختیار شانه های جوان اما تکیده پدر در ذهنم نقش می بندد آن خردادی که مادر را به دستان خاک سپرد و غباری از غم بر شانه هایش نشست. آن روزهای کودکی نمی دانستم غبار غم تا این اندازه سنگین باشد که کمر یک مرد را بشکند بزرگتر که شدم سنگینی این غبار را بر شانه های پدر بیشتر احساس می کردم و هنوز نیز...



تقدیم به آرام جانم: شهریار هرندی

هنوزم دوستت دارم..

داشتم توی آرشیو  تصاویر دنبال یه عکس خاص می گشتم

یه لحظه نگاهم میخکوب شد روی این عکس

دقیقا خاطرم نیست چندمین روز سفر بود که این عکس رو گرفتم

اما  خوب در خاطرم هست که لحظه نماز ظهر بود 

و با زندایی همسرم خانم(فاطمه صالحی)  با هم بودیم

 کلی باهاش خاطره دارم

هم با فضای این عکس ،هم لحظه ی گرفتنش

هم....

هم...........

هم این قسمت دیوار کعبه

که هنوز بعد از سالها  رد دستی که دستم رو گرفت 

و روی این قسمت از دیوار کعبه گذاشت رو حس میکنم.

گفتنی نیست اما...

زیباترین حس دنیا را تجربه کردم فارغ از تمام ....


نازی/صبور تمتع 93



هویت


من از قبیله ی هیاهویم


از طایفه ی بیداد


به آتش کشیده ام


جهان جسمم را


"وحشیانه تاخت زده ام"


به لرزه درآورده ام


ستون کاخ اندامم را.


عشق را


پیش چشمان مضطرب کشتم.


تپش های قلب را


زیر سم اشکها


لگدکوب کردم


"قیامتی به  پا کرده ام"


 

وحشی و ویرانگر


به مرز نابودی می کشانم


روح عصیانگر را.



در پس دیواره های جهان جسم


از من نمانده


جز خرابه ای از...


شهر ویران شده ی روح،


خاکستری از حسرت،


 و سرابی از عشق.



..




بس کن گل نازم ، قهرت منو کشته

قلبم شکست اما..عکست توی مشته


بی من دلت خوشه، بی تو چه دلتنگم

دل سنگ ترین دلدار، با غصه می جنگم


آیینه های شهر، پر شد ز بوسه هام

برگرد مرا ببوس، ای شاه قصه هام


برگرد و شاهی کن، بر تخت سیمینم

فرهادترین  بمان، ای شاه  شیرینم


بشنو صدای دل، دلتنگ و بی قرار

در چنگ غم  افتاد،ای طالب شکار


بی تو چه تنهایم،دنیام چقدر سرده

روزای خوب عشق، کاشکی که برگرده


دوستت دارم بفهم، سخت عاشق توام

با ترس رسوایی،  باز  شاعر توام


حرقی بزن گلم، چیزی بگو به من

خسته شدم دیگه، از جنگ تن به تن


نازی صالحی/صبور

n.h.s