دلداده ی شاهی شده ام صورت او ماه
او یوسف نازی ست که افتاده در این چاه
ای کاش که از راه نرسد قافله ای تا...
او را ببرند ، حسرت او می کُشدم...آااه
سعی کن اطرافت را با افرادی پر کنی
که درکت کنند
و در نهایت خلوص باورت داشته باشند
و ترا میان هجمه ای از توهمات و ناباوری هایشان، گیج و مغموم نکنند.
به کسی تکیه کن که ترا شاد کند
نه اینکه هر روز غمی بر غم هایت بیافزاید.
به کسی که حس و عشق و ارزش ترا دست کم می گیرد
و هر دم به جای بالا بردن جایگاه تو، ترا با سر بر زمین می کوبد،
بها مده!
او را به درون و احساس خود راه مده.
مغرورانه راه برو
از او هیچ انتظاری نداشته باش
تو در مسیر رشد و تعالی هستی ،
در بالاترین جایگاه خودت را قرار بده
آزاد کن خود را از زندانی که دیگران برایتان ساخته اند.
فرحناز هرندی/صبور
معبود من!
عجب حال قشنگی داشتم
پیش نگاه تو!!
آرامشی وصف ناپذیر.
دائم در ذهن مرور می کردم..
چه تفاوت فاحشی ست
بین دل شکستن و
شکسته شدن دل.
معشوقه های زمینی
دلت را می شکنند.
اما در کنار تو
شکسته های دلم
بهای الماس پیدا می کنند...
نازی(صبور)
گاهی حس و حال اونقدر بد هست که دست و دلت به قلم نمیره
اما با خوندن بعضی شعرها نگاه و احساست به دنیای شعر عوض میشه
و شعر زیبای علیرضا آذر یکی از اون شعرهاست
جای ستودن و تحسین داره این قلم
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
به نام حضرت عشق
حرمت عشق و عاشقی را پاس میدارم
می جنگم با هر پلیدی و پلشتی که در ستیزست با عشق
گوشه خلوت عارفانه ام،،
با پای دل سیر میکنم در وادی عرفان
دانه ای میشوم در دل تسبیح بی بی زمان
و می چرخم همراه هر دانه
در تسبیح و سبوح تا رسیدن به باور بودن تو
به گونه ای عاشقانه غرق میشوم در عرفان،،
خالی میشوم از هرچه غیر توست
و ظرف وجودم لبریز ازعشق تو.
لذتی را تجربه می کنم،،
بعد از گشودن پنجره سماع
رو به گلستان دل ومحو شکوه و جمال کبریایی ات..
نسیم نوازشگر عارفانه ای حریم آشفته دریای دلم را نوازش میدهد
و زیر آن ابر پریشان و تیره زاده می شود
طلوعی شمس گونه
در وادی محبتت می سازم قبله ای رو به تو
و می گشایم
عقده های هفتاد گره دل را در طوافی هفت دوره در حریم امن نگاهت
و اینچنین سالک کوی تو میشوم
حضرت دوست.
فرحناز هرندی/صبور
آخر این چه رستاخیزی ست!!
می آیی
قیام میکنم
می روی
می میرم
می آیی
می میرم
می روی
قیامت بر پا میکنم
هنوز نفهمیدم
جنس محشر چشمان تو از چه
و جنس قیام و قیامت من از چیست!!
N.h.s
سپاس از پروفسور علی پولاد
استاد بهروز ایمانی
و استاد حسن فرخی قراملکی
به پاس تحفه و تقدیمی ارزشمندشان
کتاب فاخر " شناسنامه تبریز و پیرامون "
با آرزوی توفیق روزافزون برای بزرگ مرد عصر نوین تبریز پروفسور علی پولاد
با احترام/ فرحناز هرندی(صبور)
شدم مطرب!
زدم بر تار تنهایی
و خواندم
برای تو
در آن شبهای شیدایی
من از دل:
ببین آهسته میخوانم شدم درگیر تنهایی
بمان بامن نرو مجنون، چرا دلگیر لیلایی
دمی گفتی به من جانا:
تو تنها نــیستی یارا !
نشستم گرد گیسویت ..
تمام شب همین حالا
نزن حرفی ز تنهایی
بگو از من ...بگو از ما..
بگفتم:
ای دلُ و جانم
ببین آهسته می پوسم،، شدم رویای توخالی
بمیرم من بدون تو،، در این سودای بی خال ی
و
سوز دل اثرها کرد
ترا همچو منِ عاشق
دمی رسوا و شیدا کرد
و باز خواندی به رسم عشق
برای این دل رسوا:
تو محبوب منی ای جان،، نه رویایی نه توخالی
نمیر اینک به جان من ،،نه بخت مانَد نه اقبـــالی
زدم بر طبل رسوایی
در آن شبهای مهتابی
شدم شیدا
شدی مجنون
شدم رسوای هر بامی
نرو جانم
بیا ماهم
شدم کافر به هر شامی.
نازی(صبور)
می رسد از ره بهار عاشقی
برگ برگش راوی دلدادگی
فصل آشنایی
خزان.
دیوانگی
می رسد فصل ترنم های درد
با تمام بوسه های داغ و سرد
یاد باد!
فصل پاییز
توی کافه
پشت میز
توی فنجان
جای قهوه
اشک های داغ و خیس
فرحناز هرندی/ صبور
اینجا دیوانگی از سرانگشت قلم می چکد
و هر لحظه احساس فرو می رود در ..
باتلاق دلمردگی...
و خفه می شود تمام حس شاعرانگی
در فریادهایی از جنس سکوت.
زوزه ی بی پناهی ام
در ظلمت زجر و ضجه ها
گم می شود
بغض آلود می خندم به تمام بی حوصلگی ام
کاش نسیم خنکی بوزد
تا یاد نبودن ترا از سرم بپراند.
nazi.salehi.sabur
نخوان مرا
خسته ام
خسته تر از پرندگان مهاجر
خسته تر از ابرهای نقره ای جا مانده از بارش
تنها مانده ام
تنهاتر از قاصدک گم شده در دشت
تنهاتر از همیشه
میان هجمه ای از واژه های سرگردان
چون تشنه ای گمشده در کویر
به انتظار نشسته ام
آغوش سرد سراب مرگ را
نخوان مرا
سخت نیست
برای خودت فاتحه ای بخوانی.
سینه ات زادگاه شعر باشد و
مرقد خاطرات.
آباده ای ویران باشی
خاکی تر از کویر
و چشمانت دریایی از غم هبوط.
سخت نیست بی تشییع و تشریفات
گوشه ی دنج تنهایی دلت بنشینی
و بر روزهای از دست رفته مویه کنی
ضجه بزنی؛ اشک بریزی و آرام آرام؛ روح خسته را رها کنی
از مرقد خاکی خاطرات.
سخت نیست برای خودت فاتحه ای بخوانی از جنس شعرنازی صالحی/صبور
اشکهام بی اختیار می ریزه وقتی خواننده اهنگ رو میخونه:
رفتی و یک روز دلم بند نشد
بعد تو این بغض که لبخند نشد
با خودم میگم ببخش که تو رفتی و من هنوز زنده ام
بی تو نفس می کشم
بی تو...
آااه!
باز خواننده میخونه و منم و اشک هایی که پهنای صورتم را خیس کرده:
جز تو بخدا ندارم یار عزیزی
تا کی از این عاشق عزیز بگریزی
بی بی ناز؟!
جانم؟!
کاش امشب خواب به چشمهایم راه پیدا نمی کرد
می ترسم بی بی ناز
از شکنجه ها و کابوس های رفتن او
از این شبی که شاید به سحر نرسم
از بغض هایی که چون کوه بر گرده ی گلویم سنگینی می کند
از رفتن و برنگشتن او
می ترسم بی بی ناز
می ترسم از فرار واژه ها و پریدن احساس.
میبینی بی بی ناز!!
روزهاست که قلمم میل رقصیدن ندارد
چشمه ی احساسم خشک شده
احساس سرودن در من مرده
خسته ام بی بی ناز
از نفس کشیدن
از بیهوده زیستنم
از گم شدن میان این همه تاریکی و دلواپسی.
nazi 97.6.14
به نام حضرت عشق
ای تک سوار شعر من
شاه غزلهای شبم
دردی وجودم میخورد
رحمی بکن
رخصت بده
زخمی دلم را می برد
آتش گرفتم...سوختم
من شاهکار خلقتم
حیف ست بسوزد این تنم
ای پهلوان قصه ام
قدری قدم آهسته کن
این را چه میفهمد دلم.
برای تو.....
قاصدک همره باد
همره بویِ خوشِ فصلِ بهارفرحناز هرندی(صبور)
( فاطیما، فروغ صالحی)
این نَفس؛چنین مُرده
دل؛ حَیُ وچنین زنده
اینجا نِی ابلیسی
تقدیسی و تندیسی
یارا بزن سازی
من تن؛ بچرخانم..
پا را به زمین کوبم
پاکوب و دست افشان
با دف........ برقصانَم
"رقصم" سماعی باد
بادا حلالم باد
جان بازمُ و برخیزم
از دام جهان خیزم
اُفتانمُ و خیزانم
جوشش زعشق یار
هفتاد و دو بار رقصم
"رقصم" سماعی باد
بادا حلالم باد
در سلسله ی عشاق
سر حلقه ی رندانم
ای پیر خراباتم
"مِی" خواهمُ و می خوانم
مطرب تو بزن دف را
من هو کشمُ و رقصم
کف می زنم و مستم
جامم؛ شرابی باد
بادا حلالم باد
پر شورمُ و..... شیدایم
خاموشمُ و....... پیدایم
من ؛مست، زِ آرامش
مدهوشمُ و سرمستم
هو هو کنان گویم:
یا هو و الا هو
نیست در برم ...جز او
از خود...... به در،،حالم
"شوریده در این حالم
در حالتِ روحانی
می چرخمُ و می رقصم
"رقصم" وصالی باد
بادا حلالم باد
این چرخشِ دَوار را
اینگونه چرا آید؟!
آن رقص و سماع تو
گویی به چه کار آید؟!
این طائر قدسی را
گو، قصدِ "هو" دارد
قوَت به جانم شد
این رقص و سماع من.
چون مرغ قفس "جانم"
"هو" آرزو دارد
صبور(ناز)
گاهی راه را گم میکنی
بیهوده و عبث در کوچه های زندگی چرخ میزنی ؛
بی جهت انسان ها را از خود میرانی؛
زخم زبان هایت از نیش مار کشنده تر میشود؛
کارت فقط در شکستن خلاصه میشود،
شکستن دل...
شکستن غرور دیگران،و در آخر شکستن شخصیت خودت،
آنچنان که در نظر دیگران پست ترین انسان میشوی.
آن وقت افتادن ها شروع می شود...
افتادن از پست و مقام هایی که داشتی...
افتادن از چشم دیگران... فروافتادن از اسب؛ اصل و و و و...
از لحظه ای که وجدان در من مرد، هر روز شاهد مرگ خود هستم.
از روزی که توکل به خدا را از دست دادم آرامشم قطع شد.
همیشه کلمات محبت آمیزم گرچه ساده بودند اما بازتاب خوبی داشتند،
وقتی سنگ صبور کسی می شدم
می گفت بعد از حرف زدن با تو ،تا مدتها احساس آرامش دارم.
اما حالا سوهان روح شده ام ...
و بیزار از این شخصیت کاذبی که برای خود ساخته ام .
ناز
سردار مجابی مدیر و موسس سایت همسرایی( مرداد 97)
از راست به چپ. دکتر یاسین جلال زهی، استاد خرمالی،ایران طبیب، دکتر نادر ابراهیمی، بانو مهناز نصیر پور، مسعود مالمیر، فرحناز هرندی، رضا جوکار
از راست به چپ
جناب مهندس یاسائی. استاد احمد البرز، بانو فاطمه اکرمی، فرشته محمودی، قمرالزمان درخشان، فرحناز هرندی، درخشان، جناب علی اکبر سلطانی
استاد مهندس حسین یاسائی، فرحناز هرندی(صبور) ؛ استاد اکبر رشنو؛ استاد عاشیق علیشاه پژوهشگر برجسته موسیقی نواحی
مهندس محمدرضا هرندی ، فرحناز هرندی
کفتر جلد دلم
پر کشید سوی حرم
ای کبوتر دلمخیلی دلتنگت شده ......
نکنه دل بریدی!!
بنده ی بدت شده؟؟!
از داربست چشمانت
قطره
قطره
شرابی می سازم
ناب
برای شب های شعر شراب آلودم
از مزرعه نیشکر لبانت
حبه
حبه
بوسه ای می چینم
قند
برای وصل لحظه های وصالم
خیس
از عطر گندمزارگیسوانت
شیشه
شیشه
عطری می گیرم
مست
برای طبله ذوق و احساسم
صبور
از کوه قامتت
قافیه
قافیه
ترانه می سرایم
بلند
برای شانه های بی پناه شعرم
ناز
از دشت وجودم
دامن
دامن
شقایقی می چینم
سرخ
برای درمان تب عشق و عاشقیت.....
صبور
هر شنبه پشت سرم جمعه ای جا مانده در غبار
باز می نشینم تمام هفته را در انتظار
شرمنده ام آقا.. سلام! حرف تازه ندارم
باز همان درد و حرف کهنه ی در انتظار
نازی صالحی/صبور
سرکش تر از آنی شده ام که باز مرا به زنجیر احساس بکشانی
غوطه ور میان دریایی از شهوتِ کشتن حس دوست داشتن تو...
دلخوشم به بوسه های مرگ.
رفتی و دریده شد
بکارت چشمانم، با سرپنجه های لجوج اشک.
عروس سیاه پوش بستر دردم
هم خوابه با تن عریان غم
و هم ناله با جغد غزل
........................................................
دیدی که شدم شاعره ی دهر
از بس که دل شب
جغد غزل و درد هم ناله ی من شد
دیدی که شدم فاحشه ی شهر
از بس که تن درد
بی پرده و عریان؛ هم خوابه ی تن شد.
دل را بِکش باز پای احساست
می مردم از اوج هوس هایت
با هر لبی که بر لبم می خورد
دل نشئه می شد از نفس هایت
کوتاه می شد قد غم هایم
از بوسه های داغ و لب سوزت
سرمست این فتح و ظفر بودی
می خواندم از چشمان پیروزت
بعد از تو چشم هایم نخوابیدند
همدم شدند با درد و بیماری
جا مانده تصویر تو در رویا
لعنت به این ساعات بیداری
چشمم به راه بود، اول خرداد
هی با توام ای مرد تهرانی!
رفتی و بعد از تو برایم ماند
باز لحظه های تلخ و طولانی
بعد از تو قهرم، با شراب شعر
لب با سکوت و سایه همسایه
لطفا برای زاده های ذهن
پیدا کنید عاشق ترین دایه
در راستای سرعشق
#پروفسور بیک زاده(تهیه کننده فیلم امام علی ع)
#فرحناز هرندی(نازی صالحی/صبور)
#علی صالحی(همسر نازنینم)
#استاد سید عباس مجابی
با صبوری عشق معنا می شود
سِر آن در دل هـــویدا می شود
من چه گویم بهتر از گفتار جان
از حــــــکایت ها و اسرار نهان
عاشقی از بطــن مادر شد پدید
سر آن را از جــــنین باید شنید
پس حکایت می کند آن را چنین
در وجودم هست عشق و آب و طین
آفـــــــریند خـلق را رب مبیــن
ذره ام در پـــرده با نام جنیـــن
گوهری عریان در انــدام صدف
از وجودم غرق در شورو شعف
در میـــــان ظلمت آن پـرده ها
مــوج می زد نور عشقی در خفا
چون تو گویی در بهشتی خفته ام
وقـت رفـتن آمد و آشـــــفته ام
دل بریدن از بــهشتم درد داشت
ابتدا حکمی چو حکم طرد داشت
عـــــاقبت بر این جهانم رهنمون
از میــــان خون و تاریک اندرون
من که غافل بودم از عشق نهان
الکن از وصف و صفات و نام آن
پرورد نه ماهه ای را در شکم
با همه درد و الم با بیـش و کم
مهر و عشقم در دل مادر نهاد
در تــقابل مـهر او در دل فتاد
یافتم عشق و صفا در سینه اش
در درون سیـنه ی بی کینه اش
وقت خردی شیره ی جان را نثار
در بزرگی دست گرمش سایه سار
من چه گویم از مقــــام و منزلت
از هـــمه مهر و وفــا و مرحمت
سر عشق جــــــاودانی مادرست
مـــــبتلای مـــــهربانی مادرست
رب چه زیبا بر دل قرآن نوشت
زیــــر پای مادران باشد بهشت.
نازی صالحی/صبور
استاد عزیز و بزرگوارم جناب عاشیق علیشاه پژوهشگر برجسته موسیقی
و سید هادی بهجت تبریزی( فرزند بزرگوار استاد شهریار)
# سروده زیبای استاد وحیدی شیرازی
# مریم نابغه ریاضی
#روحت شاد
http://shereno.com/16818/16164/510801.html
آخه کی فکرشو می کرد
که من تنهای تنها شم
به زیر چتر دلتنگی
با غم همراه و همپا شم
آخه کی فکرشو می کرد
که محتاج کسی میشم
منِ گندم ترین؛ گندم
گدای یک خَسی میشم
آخه کی فکرشو می کرد
زنم دریا دل سنگم
ز موجی دل ببازم من
شوم غرق دل تنگم
آخه کی فکرشو می کرد
شوم سرباز چشمانی
فرار از پادگان دل
به خطُ و سینه خز، رانی
آخه کی فکرشو می کرد
شوم یک یار بی سردار
دل و جانم فدای یار
سَرم را بُرد به پای دار
نازی صالحی/صبور