خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

زبان عشق سر قلم را دهد بر باد

نگاهی به دهان قلم

و نگاهی به دستان خالی ام 

می اندازم

هنوز هم مردد  میان دلواپسی هایم قدم میزنم

:باز کنم؟!

:باز نکنم؟!

دلم برای تن نحیفش می سوزد

دل یک دله میکنم، 

آرام آرام بخیه های دهانش را باز میکنم، 

ناگهان فریاد می زند:

"""دوستش داری""""


بی هیچ درنگی

سرش را محکم بر زمین می کوبم

جوهر قرمز پخش می شود روی دفترم

به همین راحتی کشتم

احساس قلمم را.

آاای کجایید؟!!

حالا یکی بیاید شکسته های دل مرا جمع کند.


فرحناز هرندی//صبور