خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

طنز دختر همسایه



در همسایگیِ دیوار به دیوارِ همین خانه قدیمی  هست دختر موفرفریِ زشت و کریهی
هر صبح ،،چو خواهد که برون آید از آن منزل بابا  افزون بکند چند وجبی.. بر قد و بالا  تا جلوه کند عشوه کند با قد رعنا
بر پشت سرش کوه گذارد ز کلیپسی انگار که با کوه به جایی نرسیدی
یک کفش بپوشد کج و لِج دار  آنگه برسد قد درازش سر دیوار   یک گونی آردی ز کرم پنکک و پودرها دائم بزند بر سر و صورت ..که برد صد دل شیدا

برتن بکشد، مانتوی بی دکمه ی  چاکدار مادر بزند بر رخ او بوسه ی آبدار
 قربــــــــــان و تصدق برود زشتِ چوموش را آن زشت سیه رویِ چَموش را

ای دختر جانی:
اندر خم کوچه خوش برانی تا همچو همان خواهر زشتت بر کنج دل مادر پیرت، تو نمانی

آن دختر بی  قد و قواره با شلوار جینِ لتُ و پاره  اندر خم کوچه ها روان شد یک قر به کمر صد عشوه به در  خنده به لب  عشوه کنان  رقص کنان آفت جان شد  از دیدن او پیرمراد هم  .گویی تو جوان شد

ژیگول پسرُ و پیر مرادُ و مش غلامی او را که بدیدند بس در طلبش جامه دریدند.

سر می کشید آن دخترک دلبر و جانی اندر خم  .. کوچه    بازار و دکانی  تا صید کند شوهر پولدار و جوانی

ناگه بِزدَش صاعقه ای در دل یک ابر  باران بزد و سیل روان شد به دل شهر  آن دخترِ مو فرفری و چُرده سیه  سخت نگران شد
چون ریمل     چون  ماتیک و کِرم  محو و چنان شد ای دااااااااد چنان شد  او مضحکه ی پیر و جوان شد
آن صورت زیبا چون فصل خزان شد

ای داد  از آن خانم زیبای جوانی  که دگرهیچ  نباشد ز جمالش نشانی
با خود زیر لب گفت: باید که خودت را به جایی برسانی
هنگام فرار است  نه هنگام قرار است
باید که یکی چاره بجویی آنگه  پرید از لب جویی

ناگه
پای او داخل یک گودال آب رفت   گویی که همه قد بلندش یکباره بر  آب رفت.

آن نقشه مادر  همگی نقش بر آب شد  آن شوهر پولدار و جوان همچو سراب شد
یک کفش به دست لنگ زنان گریه کنان در پی یک چاره و راهی  از چاله برون آمده افتاده به چاهی
در فکرفرو رفت
ژیگول پسر و پیر مراد ومش غلامی  ازهیبت آن دختر جانی  یکباره چه شد کجا برفت صورت ماهش از چیست همه  ناله و آهش؟؟!!!

یک خنده کشدار و نمکدار زدش پیر مرادی  رو کرد به غلامی   با خنده و شادی: قربان همان زن کنیزم  آن پیر خمیده ی عزیزم  هر شب به برم چو قرص ماهست  این دختر مو فرفریه زشت بس سیاهست  دائم به پی  قِر و ادا عشوه و نازست

رنگش  که پریده   قدش که خمیده  بینی چه بد شکل    او قطره چکانست..

قربان همان زن تمیزم   آن بور چروکیده ی ریزم
هر شب به برم چو قرص ماهیست  این دختر موفرفریِ چُرده سیه، لقمه ی خامیست...

با احترام صبور//مرداد94

کندوی عسل


دفتر شـــــــعرم چو کــــــندوی عسل
لارو.هـــــــایش شعرُ و جــــادوی غزل

هر دم این کــــــــندو به رویم وا شود
از درونش شــــــــهد تو پـــــــیدا شود

شهد و شیرینی نشــــــــانِ شــــعرِ من
به! چه شیرین سـت زبـــــــانِ فکرِمن

چون سرودم مثنوی را بی جـــــــــدل
جا گرفتـــــم در ســــرا ضرب الاجـل

بوسه با طــــــــــعم عسل در دَم زدی
جمــــــــــع زنبوران شعر بر هم زدی

وه! ببین غوغــــــــــــای غوغـا کرده ای
چون عســـــل در کـندویم جا کرده ای

با وجـــــودت حـــــمدُ و ذکرم انگبین
وصــــــف خود در کندوی شعرم ببین

چون" صبور" این کندو را آورد پدید
مدح شعرش شهدُ و ناب خواهد چشید

با احترام //صبور


شهرخ عاشق


دیشب به سرم زد که شَوَم عاشقُ و سارق

 

چند بیت بدُزدم زِ دلِ خاکِ ابارق

 

یک مُلک زِ املاک

 

موقوفهء شاهی.

 

یک بحر دلِ خاکیِ مشتاق

 

صد سکه محبت.. زِ دلِ سینهء خاکی

 

چند بند خجالت...

 

زِ رُخِ آبی مـــهتاب

 

یک صورتِ ماهی ..

 

که شوم محو جمالی

 

چند مصرعی از برگِ گلِ نازِ شقایق

 

یک شوخیِ تبــــــــدار

 

از معدنِ جانی.

 

صد پسته بدزدم زِ لبِ سرخ

 

یک بـــــــوسهء خضراء

 

از نادره فرهادِ زمانی

 

هفت تحفه زِ دستِ تُهیِ خَلقُ خلایق

 

صد تیغ زِ مژگانِ نگاهی

 

از شُهرهء نامی

 

چند جرعه زِ جامی... که کند مست دقایق

 

چون پا بــــنهادم به دلِ شب

 

که کنم سرقت..


از این شهرُخِ عاشق

 

گم شد تنِ سارق

 

آوار به زیرِ......


چند واژه حقایق.....صد پندِ خلایق

 

صبور ...بهار94

سرای عشاق


دیشب به سرای عاشقان چون رفتم

جمله همگی گرد وجودش دیدم

نازکش و ناز خر و ناز فروش

دست بردم به تمنا، که کنم ناز وجودش

سوخت..

 دست و دل و دین و همه ء هوش

از خویش رهاندم

که تو ای ناز!

در حلقهء من چون توئی بسیار

جمله همگی

ناز کش و ناز خر و ناز فروش.....

صبور94

فروغ بانو


 

قاصدک همره باد

همره بویِ خوشِ فصلِ بهار

می و موسیقی و پروانه و شمع

مه و مهتاب به دورم همه جمع

 

 

قاصدک رقص کنان می آید

خوش خبر، ناز کشان می آید

خبر از آمدنی آورده

خبر از نقره ماه آورده

و تو ای شبنم صبح

کوی دل آب بزن

رنگ به رخساره مهتاب بزن

دف بزن!

ولوله کن باد بهار

تو برقص سنبل من

 

دخت شهریوری ام  می آید

پری قصه من

از میان همه حوران بهشت

به زمین می آید.................

 

تقدیم به پاره وجودم به بهانه سیزدهمین بهار زندگی اش

 

با احترام صبور..ش/94

فروغ

 

 

از فروغـــــــت کلبه ام تابــــــــــــان شده

همچو قصرِ شاهی از شاهــــــــــــان شده

 

خانـــــــــــــهء ما از ورودت نازنیــــــــن

همچو خلد و روضه رضــــــــــوان شده

 

عطر بخشیدی به این صــــــــحن و سرا

این سرا خوش عطر و خوش ریحان شده

 

آمــدی شـــــــــور آفرین لــــــــــحظه ها

از قدومــــت، بـــاغ دل ،بستـــــــان شده

 

وِردِ هر روز و شبـــم در سجـــــــــده ها

ذکرِشکرُ و شاکـــــــــرِ سبحــــــــان شده


ش/92 برای پاره وجودم

جلوه عرفان

#جلوه_عرفان

#لووپ

#گردون#شعر_نو

#فرحناز_هرندی_صبور


شمس نیَم

که کِشم ترا

به طلوعی

دوباره در خودت


حذر از این قمار!!


که از درون تو 

بتابد

بر عالمی

هزاران

شمس.

پیرهن شفق


چون رند غزل نوشی

از افق غزل نوشید

کفش نازماه دزدید

پیرهن شفق پوشید


جرعه ای غزل نوشید

طعم این غزل گس بود

یک چکامه ای را چید

از لبی که نورس بود


آن چکامه شیرین بود

همچو قند لبهایش

او چکامه را نوشید

با دو جام صهبایش


دزدانه دلش رقصان

رقص گل و پروانه

از لرزش دل ترسان

گُم در دل میــخانه 


بی نوا چه می پوشی

از جام که می نوشی

یک جام خودت پر کن

 تا فخر تو بفروشی


یک پیرهنی دیبا

از جنس گلی زیبا

بر تن و دل شعرت

ای دزد غزل بنما

به خدا...

خواب دیدم که لبم را تو شبی بوسیدی

با لبت، کل غم و غصه ی من را چیدی


کاش می شد بنویسم که چقدر تب کردم

من از آن شب، هوس بوسه و آن لب کردم


کاش می شد بنویسم که چقدر بی تابم

در  خیالم، همه شب در بغلت می خوابم


کاش می شد بنویسم که تو ای مونس جان

لب و  آغوش و تنت، امن ترین جای جهان


من از آن لحظه دلم را به دلت باخته ام

فرش جان، زیرقدم های تو انداخته ام


مرحمت کن که شبی باز شوی مهمانم

تشنه ی  بوسه ای از آن دهن خندانم



نازی هرندی/صبور


دخترک غزل باف

 


دخترک غزل بافی شده ام

 

گره افتاده میان کلاف اشعارم

 

چگونه باز کنم گره های یادی که مونس تنهایی من است

 

و چگونه ببافم شعری که خالی از گره های یاد تو باشد

 

تمام شب رج به رج .......خیال در خیال ترا میبافم

 

دستان گل و ترنج  را به کمک گرفتم

 

عشق تار میزند... هزاردستان میخواند و من میبافم

 

ضربه های محکم تارِعشق بر پودِ اندیشه ام

 

ذره ذره یادت قالی میشود

 

میزنم شیرازه اش  را با درد و همه عشق

 

با الماس های اشک

 

و نقشه اش نقشه چشمان تو

 

 فرشی می بافم شاعرانه

 

دیوارکوب دل.

 

گره به گره.......خیال در خیال ..........نقش به نقش 

 

با تارهای ابریشمین  و رنگی خیالم،  تو را می بافم

 

سحر نزدیک است منم و غزلی بافته شده

 

نقشه چشمت افتاده میان اشعارم، با هزاران گره از تارِ عشق بر پود اندیشه ام

 

عشقت گل داده روی دار دلم

 

ترا بافته ام ...باور کن!

 

با احترام صبور..ش/94

نان عشق


 من نان عشق پخـــته ام در تنور انتــــــظار

 

 

سوخت خمیر دلم، نپخته در تنور انتـــــظار

 

 

در فراقش چون گندم در صحرا جا مانده ای

 

 

نان عشق خواهم لقمه لقمه از تنور انتــــظار

 

 

صبور....

شعله رقصان

صبور........

 

 من در به در رویت،   ای  سرو   خرامانم

 

یک دم نگه ماهت،،  آتش  زده  بر  جانم

 

 

من شعله   رقصانم،  ترسانم    و   لـرزانم

 

رندانه و   مستانه،  میسوزم    و  میـخوانم

 

 

من مستم وهوشیارم، مست ازمی رندانم

 

مسـتانه     چنین   باید ، دیوانهء  مستانم

 

 

من باده و هم جامم، هر شب لب رندانم

 

چون باده یک ساغر، در جمعِ   گسـارانم

 

 

من  لیلی  دورانم ،  نالان    و    پریشـانم

 

می پویم   و    می جویم  ،  آواره   جانانم



For you

هر بهار  خون به دلم کردی و رفتی ؛ باشد

جام می را که نخوردی و شکستی؛ باشد


من که ایستاده فرو ریخته ام در تن خویش

در دلُ و محفل یاران که  نشستی؛ باشد


آنقدر گرم  سخن پروری ات بودی که...

رشته ی مهر کلامم تو گسستی؛  باشد


منِ خاک خورده  که آواره ی کویت بودم

گرد هر خاطره را رُفتی و رَستی؛ باشد


احسن الحال و محول  نشده  احوالم!!

هر بهار خون به دلم کردی و رفتی؛ باشد


فرحناز هرندی/صبور