خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

عقربک

یا شافی

در گذر از خاطره ها

وعده گاه عشق!
کنار حوض فیروزه
همان میعاد هر روزه
لمیده روی تختی شاد
قیژ قیژ خنده اش
چون مستی پیران فرسوده.
نگاهم خیره در چشمان مخمورت
و من محوِ خمارِ چشمهء نورت.
چه زیبا  مینشست
مُهر لبهایت
سر سجادهء پیشانی ام
و من سجده به محراب دلت.

چو می رقصید زلفم
در آغوش نسیم مست
غمی ویران کننده موج می زد
در آوازت
و میخواندی برای زلفِ رقصانم
مده بر باد،،مَکن بنیاد
مده طره چنین بر باد
مکُن خانه خرابم،خانه آباد.
و من سرمست از...
حزن دل انگیز نوایت
می سپردم زلف را
مست و بی پروا
در آغوشِ نسیمِ مست
غافل از رنج و دردِ فرداها..........
.
.
.
سالهاست که رفت آنروزها
همه ی مستی و شور و غوغا
منم و بستر سردِ دردی
بسترم تختِ نمورِ سردی
عقربک خیمه زده بر جانم
همچو یک شمع ضعیف بر بادم
وای نیست نشان
زآن همه خرمن زلف
آتش افتاده به این پیکر من
لحظه لحظه
میخورد درد مرا
تار به تار
میکِشد زلف مرا.
جای هر تار
بذری از شاخه آن عقربک ست
جای سنجاقک سر....
شاخه ی درد همان عقربک ست
وای از آن خرمن ِ من
همه بر باد برفت
رقص طره ،همه از یاد برفت
عقربک،، گیس ندارم که دهم بر بادی
عقربک،،یار ندارم که کَنم بنیادی
دلبرک جان بستان از نازی
عقربک سر برسان این بازی
.
.
رودِ خون شد همه بر باد فنا
شده دردی، همه یارم  به خدا
می روم زود از این جمع شما

می سپارم همه تان دست خدا


تقدیم به آنانکه با سرطان دست و پنجه نرم می کنند.


فرحناز هرندی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.