خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

حضرت درد

گم شدی در دل شهری که همه معتادند

شیره از جان  تو بردند و خمار افتادند


دل که از گم شدنت باک ندارد بخدا

یوسفی؟!  پیرهنت چاک ندارد بخدا


آیه ی سر در این شهر شده هر لیلی

دین  تو رفته به باد و سر سبز هم  خیلی


حضرت درد! چرا  آیه به آیه دردی؟!

 پی آزار عزادار چرا می گردی؟


بس کن ای آتش نمرودی دیوانه صفت

من گلستان دلم را که نشاندم به کفت


تب این معرکه بردار  دواندی به تنم

برو بعد از تو دلم مرده میان کفنم


برو خوش باش میان دل لیلی هایت

دلخوشم با غم و  این حاصل لیلی هایت


دلخوشم که  دل و دین و نفست باخته شد

از غم حنجره اش هم قفست ساخته شد


گم شدی در بغلش از تب و تاب افتادم

آاه میان همه بیداد دلم بی دادم


سهم سینوهه ی دل هست کمی سم و قسم

کشتم آن حس دلم را که به سهمم برسم


روی هر لیلی و اصلی و کرم کم کردم

عشق تو جمع زدم و از دل خود کم کردم



ملهم از سینوهه

نازی صالحی/صبور