خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

چکیده ای از خاطرات پدر

 

نه به بهانه ی روز پدر،که به  احترام تمام روزهایی که برایم مادری کرد دوستش دارم. خواستم تا زنده ام و نفسی بی منت می آید از خاطراتش بنویسم. با عجله برای رفتن به دست بوسی و شنیدن خاطراتش آماده می شوم. در طول مسیر تمام خاطرات کودکی و نوجوانی ام را در کنار پدر مرور میکنم، روزهایی که با رفتن مادر کمرش خمیده شد اما خم به ابرو نیاورد و ما را با عشق و علاقه بزرگ کرد.طبق عادت رانندگی و میان هجمه ی خاطرات متوجه نشدم خیابان ها را چگونه طی کردم و اینگونه سریع جلوی منزل پدر رسیدم.


عطر وجودش آرامش خاصی دارد محو سپیدی موهای شقیقه اش، گم می شوم در جنگل سبز چشمان مهربانش.دستهای مهربان و سفیدش هنوز معطر به عطر سخاوت است. دریادل است و قوی. شانه هایش امن ترین تکیه گاهست. روبرویش مینشینم و طبق قولی که روزهای قبل از او گرفته ام شروع به تعریف خاطراتش می کند و من بعد از ساعت ها گوش سپردن به خاطراتش، چکیده ای از خاطراتش را در خلوت حریری ناز به یادگار می گذارم.


 

من شهریار هرندی فرزند حاج عبدالصمد و نوه شیخ احمد هرندی معروف به پاشنه طلا  مردی متمول که مدیریت  کاروان های شتر در شهر یزد را برعهده داشت؛ هستم. پدرم نماینده مرحوم حاج ابوالقاسم هرندی تاجر بزرگ یزدی در شاه جهان آباد، صفیه آباد و دیگر آبادی های رفسنجان بود. سرپرستی املاک، کارگران و پرداخت حقوق آنها به عهده پدر بود یادم هست آن زمان که حقوق کارگرها را می پرداخت با قپانی که وسیله وزن کردن گند م ها بود مقداری بیشتر از سهم شان به آن ها می پرداخت و انبار نه تنها کم نمی آورد بلکه برکتی خاص داشت. و به دستور حاج ابوالقاسم به فقرایی که در آبادی ساکن و کار و درآمدی نداشتند ماهیانه  مقداری گندم مجانی می دادند و باری از  رطب هایی که از نخلستان های  اراضی جیرفت برداشت می کردند برای کارگران می فرستادند.حاج ابوالقاسم یکی از شریف ترین و خیرترین انسان های آن زمان بود که خیر و منفعتش به عموم مردم می رسید طرفدار فقرا و بیچارگان بود.از همان  دوران کودکی نمادی از مردانگی و سخاوت  ایشان در ذهنم نقش بست. حاج ابوالقاسم بعد از مهاجرت از یزد ساکن کرمان شدند و تشکیل خانواده دادند. در روزهایی که باید دوران متوسطه را می گذراندم به مدت چهار سال از خانه ی پدری دور و راهی کرمان در منزل حاج ابوالقاسم ساکن شدم و شبانه در مدرسه وحدت بازار عزیز کرمان درس خواندم و مجدد برای گرفتن دیپلم به رفسنجان برگشتم و در هنرستان امین دیپلم مکانیک  ماشین های کشاورزی را گرفتم که هم زمان با درس خواندن در هنرستان امین رفسنجان در دفتر برق کرمان که صاحب کارخانه برق حاج ابوالقاسم هرندی بودند  و همچنین در داروخانه نیز کار می کردم. بعد از ازدواج راهی شهر بم شدم و با اجازه ی حاج ابوالقاسم که در دفتر برق کار می کردم سه سال در بم مدیریت داروخانه امان الله رفیعی را نیز بر عهده گرفتم و بعد از سه سال مجدد ساکن رفسنجان و در اداره برق با افتخار مشغول به خدمت  شدم و در کنار این شغل داروخانه شخصی نیز داشتم.در سال 55  بعد از قبولی در دانشگاه  انسیستو اصفهان از طرف اداره به مرکز تخصصی برق که شامل استان های کرمان و مازندران و کرمانشاه و اردبیل و جاهای دیگر کشور که زیر نظر مرکز تخصصی برق تهران بود رفته و تکنیسین برق را گرفتم. در زندگی همیشه به دنبال تلاش و یادگیری بوده ام. مهرورزی و خداشناسی در زندگی پیشه اصلی و سرآمد تمام کارهایم بود.در طول تمام زندگی ام خدا را شاکرم که فردی مردم دار و طرفدار حقوق مردم بودم و همیشه رضای الهی را در رضایت خلق می دیدم.دستی به قلم دارم و هرازگاهی از سر دلتنگی و عشق به پروردگارم نوشته ای بر کاغذ آورده ام.


#شهریار_هرندی