خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

یاد ایامی که..

یادت هست گفتی :

مرا غرق  کرده ای در عشقت؟!

 گفتم:

تو که خود دریای عشقی

 نجات  غریق من!

یادت هست گفتی:

مرا دعوت کردی به ضیافت لبانت؟!

گفتم: دلخوشم که از گیلاس لبانم

مست کنم ترا به جرعه ای شعر

یادت هست گفتی:

تمام دلخوشی من 

تنفس عطر شکوفه های اقاقیای لبان توست؟!

 و من گفتم: شاید...

روزی مرا نفس خواهی کشید

وقتی به هوای تو

در کوچه پس کوچه های عاشقی

رها شده باشم

تو مرا

پیدا خواهی کرد

نفس خواهی کشید 

عطر نفس های

 گمشده ای را

که اتفاقی در آغوش تو افتاده است.

گفتم ،من را در آغوشت بکش

در آغوش تو که باشم

شاعر می شوم

شاعر لبهایت..

چشم هایت

دلم می خواست

پلک نزنی

تا روی هر چه شاعر را کم کنم

یادت هست گفتی:

تو محشری؟!

گفتم چشمهای تو محشرست

هر بار که می آیی

شعرهایم قیام می کنند در مقابل این افسونگری ها

تو محشری که

از دم مسیحایی تو 

نفس می گیرند شعرانه هایم.

یادت هست؟!!!


نازی صالحی/صبور