خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

خلوت حریری ناز

ممنون که هستی خدا

رو به زوال

شعر و شرابت می شدم، هر شب خرابم می شدی


حال سرکه ام رو به زوال، بی وقفه پرپر  می شوم


 

بیت لبم شعر تو بود، هر مصرعش دست سکوت


یک مــــــثنوی ام، لالِ لال، بی وقفه پرپر می شوم


 

گـم می کنی شعر مرا، در هــــای و هوی خاطرات


داد می زنی و قـــیل و قال، بی وقفه پرپر می شوم


 

رقـص نــــگاهت دیده ام، روی سِـنِ اندام یار


باریک کمر، همچون هلال، بی وقفه پرپر می شوم


 

نو کرده ای رخت دلت، مـی رانی و مـی خوانی ام:


بُنجــــــل ترین موجود سال، بی وقفه پرپر می شوم


 

از ابــــتدا من همـــــسفر، اما تو با یــار دگــر


در راه شـــیراز و شمال، بی وقفه پرپر می شوم


 

کاشتی خودت بذری ز عشق، غافل ز احوالم شدی


قامت شــکسته این نهال، بی وقفه پرپر می شوم


 

دیدم شدی یک ابرهــه، من هم ابابیـلی شدم


سنـگی زدم بر فیـــلِ فال، بی وقفه پرپر می شوم


 

برخاسته ام با ارتشی، بدبخت! لهستان ست دلت


چون هیتــلرم در ابتــذال، بی وقفه پرپر می شوم



نازی صالحی/صبور